تهیونگ بینیش رو روی گردن پر از هیکی جونگکوک گذاشت، حریصانه رایحه شیرین پسر رو نفس کشید.
"ه-هیونگی... قلقلک میاد..." جونگکوک توی خواب زمزمه کرد. با برخورد موهای تهیونگ به گردن حساسش لبهاشو غنچه کرد، قلقلکش میومد.
"بیبی، شب شده دیگه. برای مدت طولانی خواب بودی و الان وقتشه که بیدار بشی." تهیونگ کمر لخت جونگکوک رو نوازش کرد و فشرد.
"خ-خستهام..." جونگکوک خودش رو برای حس گرمای بیشتر به سینه شیطان فشرد و نرم ناله کرد.
"ما باید دوش بگیریم، بیبی." تهیونگ شوکه از دوباره خوابیدن جونگکوک سرش رو تکون داد. از روی تخت بلند شد، به سمت حمام قدم برداشت تا وانِ آب گرم رو برای خودش و جونگکوک آماده کنه.
بعد آماده کردن همه چیز بیرون اومد و با دیدن قیافه کیوت جونگکوک موقع خواب نیمچه لبخندی زد. تن پسر رو بالا کشید و یک دستش رو زیر باسن هلویی جونگکوک گذاشت.
تهیونگ ایندفعه با جونگکوکِ توی بغلش وارد حمام شد، پسر رو داخل وان بزرگی که از آب گرم پرشده بود گذاشت بعد خودش هم وارد وان شد و جونگکوک رو به خودش نزدیکتر کرد، پسر رو بین دو پاش گذاشت.
تهیونگ آهی از سر خوشی کشید، "آه لذتبخش..." لبهاش با دیدن دو سوراخ قرمزِ مارک زیباش روی گردن جونگکوک به سمت بالا خم شدن. با زبون نرمش روی مارک رو لیسید، ناله کوتاهی از سمت جونگکوک شنید.
"ه-هیونگی..." جونگکوک بالاخره خیلی آروم چشمهاشو باز کرد، با دستهاش چشمهای درشتش رو مالید. لبخند عمیقی با یادآوری اینکه تهیونگ دیروز مارکش کرد روی صورتش شکل گرفت.
"تو منو مارک کردی، هیونگی!"
"هووم،" تهیونگ به قیافه کیوت ذوق زده جونگکوک خندید، "الان چه حسی داری؟"
"واقعا خوشحالم! فقط باسنم درد میکنه..." جونگکوک لبهاش رو غنچه کرد، با چشمهای درشتِ وحشیش به پادشاه شیاطین حمله کرد.
تهیونگ تو گلو خندید، "میدونم، بیبی. ولی اون کسی که ازم میخواست تو رو بیشتر بفاک بدم خودت بودی، مگه نه؟"
جونگکوک به طرز کیوتی هین کشید، "حرف زشت!"
تهیونگ آروم و کوتاه خندید، "ولی این مهم نیست، بیبی. چرا همیشه به چیزای عجیب غریب توجه میکنی؟"
جونگکوک سرش رو کج کرد و معصومانه پلک زد، "چون کوکی دوست داشتنی و خوشگله؟"
تهیونگ کمر جونگکوک رو فشرد، غرید، "انقدر به طرز فاکی کیوت نباش مگه اینکه دلت بخواد جوری بفاکت بدم که تا یک هفته نتونی راه بری."
"اوکی! اگه من نتونم راه برم هیونگی من رو حمل میکنه، مگه نه؟" جونگکوک کف دستش رو روی سینه تهیونگ گذاشت و دوباره معصومانه پلک زد. تهیونگ پسر رو هل داد گوشه وان، پسر جیغ کشید. تهیونگ بانی رو بین بازوهاش گیر انداخت. "داری با آتیش بازی میکنی، بیبی."
YOU ARE READING
His Queen [vkook,translate]
Fanfiction"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...