قبل از شروع باید بگم آروم بخونید تا بهتر تصور کنید.T‿T
در ضمن دندونی خرگوشی ایشون هستند.◠‿◠
----------------------------------------
"بیبی، یه چیزی برات دارم."
جونگکوک سرش رو بالا آورد، با چشمهای درشت و براقش به تهیونگ خیره شد. وسط تخت کینگ سایز با ملحفه مخملی نشسته بود و همچنان داشت آستین ژاکتش رو گاز میزد.
"چی گرفتی، هیونگی؟" جونگکوک سرش رو خم کرد، دندونهاش ثانیهای آستین لباسش رو رها نمیکرد.
تهیونگ نیشخند کوچیکی زد، "تا-دا!" دندونی خرگوشی رو که خیلی وقت بود دستش گرفته بود نشون جونگکوک داد. "کیوت نیست؟"
"چرا کیوته!" جونگکوک جیغ کشید، دستهاشو سمت تهیونگ دراز کرد. پادشاه شیاطین سمت پسر رفت، بغلش کرد، با یکی از دستهای پر رگش پسر رو بلند کرد و با دست دیگه دندونی خرگوشی رو مقابل چشمهای جونگکوک تکون داد. عاشق طوری که جونگکوک با چشمهای آهویی و براقش به دندونی زل زده بود، شده بود.
"این برای توئه، بیبی." تهیونگ دندونی رو سمت جونگکوک گرفت و اون خوشحال قبولش کرد.
اما خیلی سریع اخم کیوتی روی صورت جونگکوک جای گرفت. "هیونگی، من که بچه نیستم!" جونگکوک لپهاشو باد کرد، با چشم های آهوییش به تهیونگ خیره شد. تلاش کرد که عصبانی بنظر بیاد، خیلی عصبانی اما اون فقط شبیه خرگوش تازه متولد شدهای- شده بود که داشت بدعنقی میکرد.
"تو بیبی نیستی اما پرنسسِ بیبی من که هستی." تهیونگ بوسهی سریعی به گونه جونگکوک زد، "این دندونی رو برات گرفتم تا گازش بگیری، بیبی. بهتر از اینِکه آستینت رو گاز بگیری هوم؟ نگاه کن، آستینت حالا دوتا سوراخ کوچولو روش داره." کمر جونگکوک رو چسبید و آستین پسر رو بهش نشون داد، جونگکوک همچنان لب هاشو ورچیده بود.
"و-ولی این عجیب نیست که منِ ۱۸ ساله از دندونی استفاده کنم؟" چشمهای جونگکوک از اشک پر شد، لب پایینش که ورچیده بود، میلرزید. "من عجیب غریبم..."
(م: از اونجایی که ممکنه نتونید تصور کنید بذارید بهتون کمک کنم. شما ناراحتید پس لب پایینتون رو به سمت بیرون و پایین خم کنید، حالا بغض دارید و لبتون میلرزه. بله جونگکوک تو بغل تهیونگ همچین وضعیتی دارهT‿T)
أنت تقرأ
His Queen [vkook,translate]
أدب الهواة"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...