تهیونگ با شنیدن صدای ضربه های محکمی که به در میخورد آروم ناله کرد. به زور چشم هاشو باز کرد به سختی پلک زد، چون حس میکرد چشم هاش خشک شدن. ضربه های محکم و پشت سرهم هیچ جوره قطع نمیشد، به جاش صدای قدم های شتابزده هم بهش اضافه شده بود.
خداروشکر جونگکوک با وجود اون صدای مزخرف هنوز تو خواب عمیقش فرو رفته بود. تهیونگ موهاشو بهم زد و درحالی که از رو تخت بلند میشد ناامید آهی کشید. سمت در رفت و بازش کرد، "این هیاهو برای چـ..." "اعلی حضرت بالاخره بیدار شدید." سرپرست نگهبان ها، لیم ووسونگ، صحبت کرد.
تهیونگ تمام بدنش رو به چهارچوب در تکیه داد و آهی کشید، "مشکل چیه، ووسونگ؟ زیاد صر و صدا نکن، ملکه خوابه."
ووسونگ تا جایی که میتونست صداشو پایین آورد، "شیاطین، همه اشون الان توی اتاق تخت و تاج سلطنت جمع شدن."
(اتاق تخت و تاج سلطنتی یه چیزی شبیه همون دربار سلطنتی است که تو سریالای کرهای نشون میدن!)ابرو های تهیونگ بالا رفت و قوسی به خودش گرفت، "چرا اونوقت؟"
"اونا ادعا دارن که شما زمان کمتری برای گوش دادن به مشکلاتشون صرف میکنید. همینطور از این که اخیرا کم به اتاق تخت و تاج رفتید، ناراضیان." با غرش تهیونگ عرق سردی رو پیشونی ووسونگ نشست. "اونا میخوان که شما، همین الان خودتون رو به اتاق تخت و تاج برسونید."
"رعیت های احمق." تهیونگ نوچی کرد و زبونشو از داخل به لپش فشار داد. "تا چند دقیقه دیگه میام. بهشون اجازه نده داخل بشن. تو همون اتاق تخت و تاج نگهشون دار. فهمیدی؟"
"بله، سرورم." تعظیم کرد و وقتی تهیونگ در رو محکم تو صورتش کوبید نفسشو سخت بیرون داد.
تهیونگ شقیقه اش رو مالید، آروم سمت اتاق تعویض لباس رفت. پیژامه اش رو با لباس فاخرتری عوض کرد. کت پوستی روی شونه اش رو تنظیم کرد و نگاهی به خودش تو آیینه انداخت.
"ه-هیونگی~" تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک سریع سرشو سمت تخت برگردوند. با دیدن جونگکوکی که با چشمای بسته لب هاشو برچیده؛ لبخند کوچیکی زد.
گونه های تپل و مخملی جونگکوک رو نوازش کرد، "باید برای چند لحظه تنها بخوابی، بیبی. هیونگی باید یسری کار انجام بده."
"نه~~~" جونگکوک بلند نالید، مچ دست تهیونگ رو چسبید و نزدیک سینه اش گرفت. "من نمیخوام ت-تنهایی بخوابم. کوکی رو ت-تنها ندار..."
"بیبی..." تهیونگ با دیدن اینکه جونگکوک هیچ جوره ولش نمکنه آهِ عمیقی کشید، پسر رو بغل کرد، "خیلی لوست کردم."
"می-میدونم هنوز دوسم داری..." جونگکوک خوابالود زمزمه کرد و چونه اش رو روی شونه تهیونگ گذاشت.
تهیونگ خنده کوتاهی کرد و سرشو به معنای تسلیم، تکون داد، "باید کل تایم ساکت بمونی، باشه؟"
YOU ARE READING
His Queen [vkook,translate]
Fanfiction"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...