"چن-چند سالته؟"
"1201 سال، انجل." تهیونگ با دیدن، گرفتن نفس جونگکوک تو گلو خندید.
"1201 سال؟! ت-تو از پدر پدر پدر پدربزرگمم ب-بزرگ تری!" چشم های جونگکوک از تعجب برق میزد، انگار شیفته سن تهیونگ شده بود. "چ-چطور فهمیدی من جفتت هستم؟"
لب های تهیونگ سمت بالا خم شد، لبخند کوچکی زد، "دستتو بده من، انجل." دست جونگکوک رو گرفت و انگشت هاشون رو بهم دیگه گره زد. جرقه هایی دور دستشون پدیدار شد. " میتونی این جرقه هارو ببینی، انجل؟"
جونگکوک با چشمایی که هنوز به دست های درهم پیچیده اشون زل زده بود گفت: "آ-آره می بینمشون! خ-خیلی قشنگن..."
"فقط این جرقه ها نیستن، من هروقت پیشتم یه حس گزگزی توی قلبم حس میکنم، و این فقط زمانی رخ میده که دور و بر میتم باشم!" دماغ جونگکوک رو گرفت و فشاری بهش وارد کرد و باعث شد پسر چینی به دماغش بده.
"کا-کاش منم میتونستم هم-همچین چیزی رو ح-حس کنم..." جونگکوک گفت و لب هاشو برچید.(میدونید لب برچیدن چطوریه؟)
"میتونی، پرنسس. بعد اینکه مارکت بکنم، تو هم نامیرا میشی هم میتونی هرچیزی که من حس میکنم رو حس کنی." تهیونگ توضیح داد.
"خ-خب پس مارکم کن!" جونگکوک با هیجان و صدای بلندی گفت وباعث شد توسط تهیونگ متوقف بشه.
"داری با آتیش بازی میکنی،انجل،" کمر جونگکوک رو چسبید، "بعد اینکه مارکت کردم، به 'میت تایم' نیاز داریم."
"م-میت تایم؟چی ه-هست؟" جونگکوک پرسید و سرشو به سمت خم کرد.
"عام، چطوری باید بهت توضیح بدم؟ وقتی مارکت کنم خودت میفهمی." تهیونگ قبل اینکه پسر رو رها کنه، بوسه نرمی روی لبای گیلاسی جونگکوک گذاشت.
"خ-خب چرا الان نم-نمیتونی ما-مارکم کنی؟"
"آرزو میکنم کاش میتونستم، بیبی." تهیونگ آهی کشید و به اندام باریک جونگکوک نگاه کرد، "وضعیت سلامتی جسمانیت الان اصلا خوب نیست. میترسم نتونی منو تحمل کنی،" خم شد و توی گوش جونگکوک زمزمه کرد، "من توی تخت مثل یه حیوون وحشی ام، سوییتی."
جونگکوک با برخورد نفس های داغ تهیونگ به گردنش لرزید.قدم کوچیکی به عقب برداشت، "خ-خیلی خب..."
سکوت آرامش بخشی بینشون برقرار بود تا اینکه تهیونگ سکوت رو شکست، " میخوای برگردی به زمین، پرنسس؟"
جونگکوک شتابزده سرشو تکون داد، "لطفا ن-نه... من نمیخوام مادرمو ببینم.." اشک تو چشمای جونگکوک که به پادشاه شیاطین زل زده بود جمع شد.
"البته که نمیذارم مادرتو ببینی، انجل،" تهیونگ با انگشت شستش اشک های جونگکوک رو پاک کرد، "این فقط.... حاضرم شرط ببندم تا حالا سینما، شهربازی و بقیه جاهای باحال توی سرزمین انسان هارو ندیدی، درسته؟"
YOU ARE READING
His Queen [vkook,translate]
Fanfiction"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...