جونگکوک خودشو مثل یه توپ جمع کرده بود، کل بدنش زیر پتوی ضخیم قایم شده بود. فین فین کرد، اشک هنوز از چشمهای غمگینش پایین میریخت. به دست های سوختش نگاه کرد، اروم فوتشون کرد. با هربار برخورد هوا به زخم هاش هیسی از شدت سوزشش میکشید.
لب هاشو بیشتر برگردوند، اشک های بیشتری از چشم هاش ریخت، "ه-هیونگی یه بدجنس بزرگه.." زیر لب من من کرد.
گوشهاش با شنیدن صدای در بالا پریدن، همین الانشم میدونست کی در رو باز کرده. اروم هوف کرد و بیشتر توی خودش جمع شد.
تهیونگ که همون لحظه وارد شده بود قلبش با دیدن اون تپه کوچولوی روی تخت نامنظم تپید. گلوش رو صاف کرد، نزدیکتر رفت و به نرمی روی تخت نشست.
"بیبی؟" آروم صدا کرد، خواست پتو رو بالا بکشه که جونگکوک سریع پتو رو بیشتر دور خودش پیچوند.
"برو بیرون تو ...ت-تو..." جونگکوک سعی کرد بدترین کلمهای که مناسب تهیونگ هست رو بگه، "ت-تو خیلی بدجنسی!"
باور کنید، این بدترین کلمهای بود که جونگکوک بلد بود.
تهیونگ سخت تلاش کرد تا بلند نخنده. "من واقعا واقعا معذرت میخوام، بیبی..." جونگکوکِ پتوپیچ شده رو ناز کرد، "هیونگی خیلی سرش شلوغ بود اون دیو های احمق اعصابم رو خرد کرده بودن. من اصلا قصد نداشتم سرت داد بزنم. فقط با دیدن اون سوختگیا پنیک کردم."
جونگکوک هنوز مثل یه توپ زیر پتو قایم شده بود اما اینبار گریهاش بند اومده بود، اما همچنان لبهاش مثل غنچهی غمگین بود، "و-ولی تو نباید صداتو اونقدر صداتو بالا میبردی! فکر میکردم اگه برات یه کیک بپزم خوشحال میشی..."
"من خیلی خوشحالم، بیبی. فقط نگران دست هاتم. و بابت بلند کردن صدام واقعا شرمندهام." تهیونگ مهربون توضیح داد. "حالا، هیونگی رو میبخشی؟ امروز روز هیونگیه مگه نه؟ پس الان هیونگی کادوش رو میخواد که بخشش توئه، میشه اینو بهم هدیه بدی؟"
"قبوله..." جونگکوک با لبهایی که خمیده بودن، من من کرد. "ولی هیونگی باید قول بده که دیگه هیچوقت سر من داد نمیزنه! قول انگشت کوچیکه؟"
درحالی که هنوز زیر پتو بود انگشت کوچیکه اش رو از زیر پتو بیرون آورد، تهیونگ بلند خندید.
"قول میدم، بیبی." انگشت کوچیکهاش رو به انگشت جونگکوک رسوند. پسر با پتوی روی سرش بلند شد، لبخند زیباش رو به تهیونگ نشون داد.
تهیونگ هم لبخند زد، ولی زود ابروهاش به هم چسبیدن، "دست هاتو بده من، بیبی."
جونگکوک با اکراه دست هاشو بالا آورد. تهیونگ با دیدن زخم افتضاح پسر نوچ نوچی کرد. "درد میکنه؟ صبر کن این چه سوال احمقانهای بود معلومه که درد میکنه."
"شاید اگه هیونگی بوسشون کنه خوب بشن؟" جونگکوک سرش رو خم کرد و با چشم های بزرگش به پادشاه زل زد.
تهیونگ سریع بوسه های نرمی روی هردو دست جونگکوک نشوند، "بهتر شد؟"
جونگکوک سرخوش سر تکون داد، تهیونگ آروم خندید.
"ولی همچنان دکتر کانگ رو باید صدا بزنیم." تهیونگ گفت.
--------------------
"خوشمزه است؟" تهیونگ از جونگکوکی که با خوشحالی کیک میخورد پرسید."معلومه که خوشمزه است! خودم درستش کردم." جونگکوک با غرور گفت.
"هیونگی هم میخواد امتحان کنه، بیبی." تهیونگ گفت و جونگکوک سر تکون داد.
"این یه تنبیه کوچولو برای توئه! بهت اجازه میدم بخوری البته بعد اینکه من این تیکه رو تموم کردم." جونگکوک گفت و آخرین تیکه کیک رو توی دهنش گذاشت.
بلند شد و تیکه دیگهای از کیک رو برید و دوباره روی پای تهیونگ نشست. "اینم از سهم تو! امتحانش کن هیونگی!"
تهیونگ چنگال رو کنار گذاشت، فکر شیطانیای به ذهنش رسید و ترسناک لبخند زد. "بیبی، ولی من میخوام تو بهم کیک بدی~"
"آخی هیونگ کوچولو! هنوز مثل یه بچه رفتار میکنی!" جونگکوک با حالت دراماتیکی گفت، چنگال رو دست گرفت و تیکهای از کیک رو برداشت و جلوی تهیونگ گرفت.
پوزخند ترسناک تهیونگ بزرگتر شد، "اینطوری نه، بیبی. از دهنت برای غذا دادن بهم استفاده کن." با انگشت اشاره به لب پایین جونگکوک ضربه زد، کاری کرد پسر خیلی شدید قرمز بشه.
"من-من.." جونگکوک شوکه شده بود نمیدونست چی بگه. "من-من باید برم! میخواست بلند بشه که دست های تهیونگ محکم تر گرفتنش و جلوی رفتنش رو گرفت.
"خیلی دیره، بیبی. اگه میذاشتی کیک رو بخورم بهت نمیگفتم خودت بهم غذا بدی. ولی از اونجایی که خودت شیطونی کردی، هیونگی رو تنبیه میکنی هوم؟" تهیونگ با انگشت اشاره چونه جونگکوک رو بالا داد، پسر با اضطراب آب دهنش رو قورت داد.
"پس... از دهنت خوشگلت برای غذا دادن بهم استفاده کن نه چنگال، واضحه؟"
ESTÁS LEYENDO
His Queen [vkook,translate]
Fanfic"ان-انقدر به من نگو پ-پرنسس! من پرنسس نیستم!" "راست میگی بیبی. تو پرنسس نیستی. چطور میتونی پرنسس باشی وقتی قراره ملکه من بشی، درسته؟" -------------------- [داستانی درباره جئون جونگکوک هایبرید که موقع خودکشی در آغوش پادشاه شیاطین کیم تهیونگ میافتد. چ...