ᑭᗩᖇT➀{♡🐍}

4K 466 21
                                        

- هی تهیونگگگگ بیا این و ببین
جیمین از توی اتاق داد زد تا توجه تهیونگ رو جلب کنه
و تهیونگ که به این دادهای هم خونه هاش عادت کرده بود متقابلا داد زد
- نمیتونممم کار دارمممم
- پاشو بیا اینجا پسره‌ی احمق زود بااااشش
تهیونگ به ناچار از سرجاش بلند شد و سمت اتاقی که جیمین هیونگش توش بود رفت
وارد اتاق شد و به پسر که روی تخت طاق باز خوابیده بود و با هیجان چیزی رو توی گوشیش نگاه میکرد و گربش روی پاهاش بود خیره شد
- چیه هیونگ ؟
- هی پسره‌ی کله برفی معروف شدی نگا...
گوشیش و سمتم گرفت
نگاهی به گوشی انداختم و با دیدن عکسی از خودم و وی که توی اینستاگرام پست شده بود، با صدای بلند‌ی به گفتم
- مگه من نگفتم از من عکس پست نکنید!
با خشم بهش خیره شدم که وی سریع اومد و دور پاهام پیچید و از بدنم بالا اومد، دور گردنم پیچید و با چشمای سفید شده و مردمکای خطی به هیونگ خیره شد
با دیدن ترس توی چشماش سریع به خودم اومدم و چشمام به حالت عادی برگشت
- ه...هیونگ ببخشید منظوری نداشتم ببخشید
دستام و کنار پاهام مشت کردم و ایندفعه با لحن آرومی لب زدم
- شما که میدونید من از پست کردن عکسام بدم میاد برای چی این کار و کردید؟
جیمین نفس عمیقی برای کنترل خودش کشید و با لبخند، دست تهیونگی که سرش پایین بود رو گرفت، سمت خودش کشید که رو تخت افتاد و باعث شد وی سریع بخزه و برای له نشدن از روی تخت پایین بره.

جیمین سر تهیونگ نوازش کرد و با لبخند بوسه‌ای روی موهاش گذاشت

- هی مار کوچولو اشکالی نداره خودم میدونم منظوری نداشتی ولی...تهیونگا چقدر دیگه میخوای از مردم در بری هوم؟ این فقط یه عکسه باشه، نترس چیزی نمیشه من و بم مراقبتیم در ضمن - گوشی و بالا گرفت و روبه روی تهیونگ نگه داشت - با این عکس که در عرض ۳۵ ساعت اینقد لایک خورده باید چه کنیم
تهیونگ نگاهی به عکس انداخت و با دیدن تعداد لایکا با پشمای ریخته شده و دهن باز به صفحه‌ی گوشی خیره شد

-این عکس و من و بمی زمانی که حواست نبود ازت گرفتیم بعدم پریشب پستش کردیم تا الان نگاه نکرده بودم اینستام و الان یهو دیدم
پسر رسما معروف شدی اوه اوه کامنتا رو
جیمین همینجور با شوق میگفت و تند تند کامنتا رو میخوند
- اوه تهیونگ بهت لقب آفرودیت دادن وای پشمام!

تهیونگ از توی شوک دراومد و بی اهمیت به جیمین ذوق زده از اتاق خارج شد که وی هم پشت سرش اومد . با فکری مشغول روی کاناپه نشست و دوباره مشغول کارش شد
با اومدن وی کنارش نگاهی بهش انداخت
- هی پسر چطوری؟
(من خوبم اما تو خوبی؟)
[*هرکسی میتونه با حیوون تولدش حرف بزنه]
دستی به سر مار کشید
- نمیدونم راستش حالم خوبه یا نه خودت بهتر از همه میدونی که چرا از فضای مجازی خوشم نمیاد
تهیونگ آروم گفت و نگاهی به پنجره انداخت
با حرف وی خنده‌ای کرد و نگاهش رو به مار داد
(نگران نباش کسی بخواد کاری کنه خودم گلوش و میبرم)
- راه کارت زیادی خشنه
(همینه که هست)
تهیونگ دستش رو جلوی مار گرفت که مار با خزیدن روی دستش ازش بالا رفت و دور گردنش پیچید
تهیونگ دوباره سر کارش برگشت و مشغول درست کردن ناهار شد.
.
.
.

با باز شدن یهویی در بدون اینکه نگاهی بندازه غر زد
- هیونگ صد دفعه نگفتم بهت اینجوری نیا تو دفترم؟
-منم هر دفعه گفتم به چپم هم نیست
سری از تاسف تکون داد و بالاخره نگاهش رو بالا آورد.
- خب؟
یونگی با به یادآوردن کارش سریع روی مبل مقابل جونگکوک نشست، گوشیش رو درآورد و جلوی جونگکوک گرفت
- پسر یه مدل برات پیدا کردم تا جای لی رو بگیره عکسش این چند روز انقدر سر و صدا کرده که نگو...ببین انقد خوشگله که بهش لقب آفرودیت دادن
گوشی و از دست یونگی گرفت و به عکس پسر داخل گوشی نگاه کرد
مثل اینکه این عکس و زمانی که حواسش نبوده ازش گرفتن
با دیدن ماری که دور گردن پسر بود با تعجب نگاهی به یونگی انداخت
یونگی که از نگاه جونگکوک فهمیده بود منظورش چیه گفت
- آره همون که فکر میکنی اینم حیوون تولدش ماره ولی مثل اینکه اونم خاصه چون تا حالا ندیدم کسی مار سفید داشته باشه

نگاهش و از یونگی گرفت و دوباره به عکس داد با اومدن هیدیس و پیچیدنش دور گردنم نگاهی بهش کردم
هیدیس با دیدن عکس سریع سمت دستم رفت و به‌دور گوشی پیچید
با تعجب نگاهی به ماری که سعی داشت خودش و به تصویر مار سفید برسونه نگاه میکردم تا زمانی که با حرف هیدیس شوکی بهم وارد شد
(جفت برفیه منه)
- ج‌...جفت؟!
با تعجب دادی زدم که یونگی تو جاش پرید و گربه‌ی رو پاش از ترس روی زمین افتاد پایین .
- آروم تر پسره‌ی وحشی چه خبرته؟!
یونگی درحالی که داشت گربهی بیچارش رو از روی زمین برمیداشت غر زد
جونگکوک بی توجه به حرفش با صدای بلند و شوکه‌ای گفت
- هی...هیونگ این پسر رو هرچه سریعتر پیداش کن
شده از زیر سنگ باید پیداش کنی
یونگی با تعجب به جونگکوک که با حالت خاصی به عکس خیره شده بود نگاه کرد
سریع گوشی و از دست جونگکوک گرفت و به سرعت از جاش بلند شد گربه‌ی بیچاره رو زیر بغلش زد و لب زد
- باشه باشه، فقط کم مونده با گوشیه من جق بزنه سینگل هَوَل
جونگکوک بی اهمیت به حرف یونگی گفت
- عکسش رو برام بفرست و از کسی که این عکس و پست کرده بپرس این پسر کیه.
یونگی سری تکون داد و غر غر کرد
- پسره‌ی احمق انقد روی قیافه.ی یارو زوم کرده بودی که متوجه نشدی کسی که این و پست کرده همون کارمند جدیدست جیمین! همونی که از فردا کارش و شروع میکنه

جونگکوک خوشحال و ذوق زده به هیدیس نگاه کرد و گفت
- خب چه بهتر پس زودتر بهش بگو این یارو رو فردا با خودش بیاره و اینکه تو برای چی پیجش و داری؟

یونگی که دستش رو شده بود هول شده گفت
- به تو چه مثلا من هیونگتم احمق
جونگکوک با ابروهای بالا رفته به هیونگش که با عجله از اتاق بیرون میرفت نگاه کرد
هیدیس سمتش رفت، با زبونش لیسی به دستش زد. نگاهی بهش انداخت و دستی به سرش کشید
(پیداشون کردیم)
- آره پسر بالاخره پیداشون کردیم
لبخندی زد و از پنجره‌ی بزرگ اتاقش به بیرون نگاه کرد
- جفتامون و پیدا کردیم
با بیاد آوردن چهره‌ی زیبای جفتش لبخندش عمیق تر شد و دستی به سر مار که حالا روی شونش بود کشید

این داستان ادامه دارد...

عکس های شخصیت ها در دیلی بنده موجوده...
آیدی: YukiS_heaven

TᕼE ᒪOᔕT ᕼᗩᒪᖴМесто, где живут истории. Откройте их для себя