ᑭᗩᖇT➀➇{♡🐍}

886 166 15
                                    


﴿روز بعد، پنج بعد از ظهر﴾

- بیا داخل عزیزم...
دست تهیونگ رو گرفت و کمکش کرد وارد خونه بشه

- خونه رو مرتب کردی؟
تهیونگ آروم پرسید و نگاهی به وسایلی که دوباره سرجاشون قرار گرفته بودن انداخت.
نگاهش رو از وی و هیدیس که سریع سمت جاشون میرفتن گرفت و به جونگکوک داد
خونه بهش آرامش میداد .حالا دوباره قرار بود با خیال راحت بخوابه اون هم تو آغوش امنش!

- هوم سپردم درستش کنن
بیا بریم اتاق، لباسات رو عوض کن و یکم استراحت کن

تهیونگ سری تکون داد و لب زد
- نه اول میخوام برم حموم

همراه جونگکوک سمت اتاق رفتن.
وارد اتاق که شدن دست پسر رو ول کرد و سمت حمام رفت

جونگکوک هم بعد از عوض کردن لباساش روی تخت دراز کشید و ساعد پر از تتوش رو روی چشم هاش گذاشت

بعد حدود بیست دقیقه در حموم باز شد و تهیونگ با موهای خیس و لپ های گل انداخته از حموم بیرون اومد
بند حوله ی تن پوشش رو محکم کرد و سمت تخت رفت.
آروم روی تخت کنار جفتش نشست
با تموم خوردن تخت نگاهی به سفید برفیش کرد و با لبخندی دستش رو گرفت و کنار خودش خوابوند.
دستاش رو دورش پیچید و نفسی از عطر شامپوی تهیونگ کشید.

بوسه‌ی آرومی روی پیشونیش نشوند و آروم لب زد
- بوی خوبی میدید.

تهیونگ با لبخند خیره به سیب گلوی جونگکوک پرسید
- تو نمیری حموم؟

جونگکوک سرش رو توی گردن پسر پنهان کرد و خفه لب زد
- نه صبح رفتم. زودتر لباسات رو بپوش سرما نخوری
تهیونگ هومی کشید و بیشتر داخل آغوش جونگکوک پناه گرفت.

- فقط یکم... یکم بغلت کنم و بعد بلند میشم لباس میپوشم.
جونگکوک لبخندی که روی لب هاش نشسته بود رو جمع کرد و دستش رو بلند کرد و شروع به نوازش کردن پسر کرد.
کمرش، موهاش، پهلو هاش هر جایی که میدونست آرامش رو به جفت آسیب دیده‌اش تزریق میکنه .

کم‌کم گرمای آغوش و حس نوازش های موج مانند جونگکوک باعث شد چشم های پسرک گرم بشن و پس از چند ثانیه تو دنیای خواب غرق بشه.
با منظم شدن نفس های تهیونگ توی گردنش با تعجب سرش رو عقب کشید و نگاهی به چشم های بسته شده‌اش و مژه های بلندش انداخت
- اوه...خوابید؟!به همین زودی؟

تکخند کوتاهی زد و شونه های تهیونگ رو بیشتر توی آغوش گرفت
- جات همینجا تو بغل خودمه سفید برفیِ من...
بوسه‌ای روی موهای سفید تهیونگ کاشت و نفسی عمیق از عطر نسخ کننده‌ی تنش کشید

«««««««««««««««♠»»»»»»»»»»»»»»»

﴿دو ساعت بعد﴾
با حس سردی کمی تو خودش جمع شد و ملچ مولوچی کرد
- سفید برفی؟

صدای محو جونگکوک توی گوشش میپیچید
هومی کشید و تکونی خورد.
- دونه برف من بیدار نمیشی؟وقت شامه!

TᕼE ᒪOᔕT ᕼᗩᒪᖴحيث تعيش القصص. اكتشف الآن