ᑭᗩᖇT➀➅{♡🐍}

890 177 26
                                    

﴿دو ساعت بعد﴾
اتاق توی این دو ساعت تو سکوت کامل بود و صدای در، شکننده‌ی این سکوت سنگین بود.

رئیس پلیس باگفتن بیا تو منتظر سربازی موند که دنبال جست و جوی پلاکی که پسر همراه قربانی بهشون داده، بود.
سرباز بعد از احترام نظامی با جدیت گفت
- قربان نشونه هایی از ماشین در خارج از شهر پیدا کردیم ولی احتمال اینکه مجرم ماشین رو عوض کرده باشه وجود داره.

رئیس پلیس سری تکون داد و دستور داد
- همین الان یه تیم بفرستید تا بررسی کنن

سرباز سریع بیرون رفت و رئیس پلیس به جونگکوک نگاه کرد و آروم لب زد
- نگران نباشید آقای جئون جفتتون رو به زودی پیدا میکنیم

جونگکوک که حس میکرد توی کوره گذاشتنش فقط سری برای رئیس پلیس تکون داد.
از جاش بلند شد و سمت در رفت که جین سریع بلند شد و گفت
- کجا میری؟!

جونگکوک بی حرف و با چشمایی که ازش آتیش بیرون میزد بهش خیره شد که باعث شد جین سر جاش بشینه و حرفی نزنه
جونگکوکی که سعی میکرد تغییر شکل نده ترسناک تر بود چون گوشه های چشماش کامل سیاه میشد و تنها قسمتی از چشمش سفید بود.
دندون هایی که نصفه نیمه در آمده بود
همشون وحشتناک و وحم آور بود جوری که دلت نمیخواست تا عمر داری دوباره ببینیشون.

با بلند شدن جین و رفتنش سمت در رئیس پلیس آروم صداش زد و متوقفش کرد
- پسر جون اگه الان بری پیشش مطمئنم اتفاقای خوبی نمیوفته پس بهتره بزاری یکم تنها باشه و خودش رو آروم کنه
بعد میتونی باهاش حرف بزنی

جین چند لحظه با گیجی و تردید به مرد سن دار روبه روش خیره شد و بعد دوباره سرجای قبلیش نشست
سرش رو بین دستاش گرفت
رئیس پلیس راست میگفت اگه تا الان ار جی توسط هیدیس خورده نشده بود فقط بخاطر خودداری جونگکوک بود
باید صبر میکرد تا آروم شه.

چشماش و بست و سعی کرد کمی خودش رو آروم کنه دستاش از استرس هنوزم میلرزید و نمیتونست خودش رو کنترل کنه

قسم میخورم اگه بفهمم فقط کار کی بوده با دستای خودم تیکه تیکه‌اش میکردم.
نباید اصلا تهیونگ و اونجا تنها میزاشت.
- پسر تو یه احمق به تمام معنایی!

مشتش و روی رون پاش کوبید و با حرص به خودش لعنت فرستاد .یعنی الان اون بچه‌ی بیچاره در چه حال بود؟ حالش خوب بود؟ کجا برده بودنش اصلا؟

«««««««««««««♠»»»»»»»»»»»»»

- آه سرم...اینجا کجاست؟وی؟

تهیونگ با گیجی و چشمای خمار خاکستری رنگ براقش به اطراف نگاه میکرد.
سر درد خفیفی داشت و گردنش هم درد میکرد
کمی که گذشت، با به یاد آوردن اتفاق هایی که افتاده بود با چشمای گرد تکونی تو جاش خورد و سعی کرد حرکت کنه اما نمیتونست، پس با دقت به اتاق خوابی که توش بود خیره شد

TᕼE ᒪOᔕT ᕼᗩᒪᖴNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ