ᑭᗩᖇT➀➂{♡🐍}

1.8K 263 17
                                        


نگاهی به داخل رستوران از پشت در شیشه‌ای انداخت، مثل اینکه همینجا بود.
در و باز کرد و وارد شد.
خب خیلی با کلاس بود رستورانش و این از اعتماد به نفسش کم میکرد‌. آهی کشید و توی دل خودش رو دلداری داد.
بعد از پایین گذاشتن موچی، چترش رو توی سبد کنار دیوار گذاشت‌.
بارونی که میومد وحشتناک بود و در عرض یه ثانیه کافی بود زیرش وایسی تا به موش آبکشیده تبدیل بشی.

سمت کسی که لیست رزرو ها دستش بود رفت و آروم پرسید
ـ ببخشید میزی به اسم مین یونگی اینجا رزرو شده؟

مرد بالبخند نگاهی به پسر بلوند و گربه‌ی طلایی رنگ کنارش انداخت و نگاهی به لیست کرد
ـ الان چک میکنم...بله قسمت وی آی پی، لطفا دنبالم بیاید.

جیمین سری تکون داد و پشت مرد راه افتاد.
سمت راه پله‌ی گوشه‌ی رستوران رفتن و بعد از وارد شدن به راه رویی، وارد قسمت وی آی پی رستوران شدن، که دور تا دور دیوار هاش شیشه‌ای بود.

ـ میزی که کنار اون گلدونه بزرگه، اونجاست.
جیمین سری تکون داد، تشکر و تعظیمی کرد و
سمت میز رفت، مثل اینکه زود اومده بود.

ـ خب خوبه حداقل بهتر از اینه که دیر کنم.
نگاهی به بیرون و چراغ های روشن خیابون ها انداخت.
فکرشم نمیکرد رستورانی بالای برج قرار بزارن، اونم قسمت وی آی پی!
حقیقتا وقتی آدرس رو شنید خیلی تعجب کرد. درسته جفتش پولدار بود ولی این دیگه یکم به نظرش زیاده روی بود.
نگاهی به دور و بر انداخت و با تکخندی زمزمه کرد
ـ آخه من کجا و اینجا کجا.

مضطرب به اطراف و زن و مرد هایی که با لباس های مجلسی و شیک خیلی پولدار به نظر میرسیدن نگاه کرد.
با کشیده شدن صندلی روبه روش نگاهی به یونگی که با لبخند می‌نشست انداخت.

ـ اوه...سلام
یونگی لبخندی زد که ردیف دندون هاش رو نشون داد
ـ سلام...ببخشید دیر کردم، ترافیک بود خیلی منتظر موندی؟

جیمین لبخندی زد و سری به معنای منفی تکون داد و آروم گفت
ـ نه منم همین چند دقیقه پیش رسیدم

یونگی لبخندی زد و دستی به سر موچی که کنار شوگا اومده بود کشید
ـ هنوز سفارش ندادی؟!

جیمین نه‌ای زمزمه کرد و معذب تو جاش تکون خورد.
خب راستش نمیدونست چی بگه‌.
یونگی واقعا همه‌ چی تموم بود و کنارش احساس آرامش و امنیت میکرد، بی شک بهترین جفت بود براش فقط اینکه رئیسش بود معذبش میکرد.

یونگی دستش رو بلند کرد و گارسون رو خبر کرد تا سفارش هاشون و بگیره
ـ خب انتخاب کن

جیمین نگاهی به منو انداخت و با دیدن اسم های عجیب غریب سعی کرد کمی اینکه هیچی ازشون نمیدونه رو بروز نده
ـ امم...هرچی خودتون می‌خورید لطفا برای من هم بگیرید.

یونگی نچی کرد و لب زد
ـ اینجوری نشد که، بیا رسمیت و بزاریم کنار ناسلامتی جفتیم

جیمین سری تکون داد و با انگشت های کوچیکش بازی کرد
موهای بلوند ریخته شده روی پیشونیش با پلیور پشمی و شلوار جین یخی زاپ دار، ازش یه جوجه‌ فرشته‌ی کامل ساخته بود.
یونگی هر لحظه دلش می‌خواست اون لبای تپلِ گوشتی رو زیر دندون های نیشش بگیره و تا میتونه بچلونتشون.

TᕼE ᒪOᔕT ᕼᗩᒪᖴМесто, где живут истории. Откройте их для себя