ᑭᗩᖇT➀➁{♡🐍}

1.1K 220 37
                                    

جونگکوک نگاهی به دور و برش کرد

زوج های زیادی بودن و هرکسی حیوونش رو گذاشته بود تو اتاق نگهداری البته وی و هیدیس رو قبول نکرده بودن چون احتمال خورده شدن حیوانات کوچیک بود:/

برای همین الان اون دوتا بغلشون روی صندلی توی هم پیچیده بودن
تهیونگ با خوشحالی نگاهی به رستوران معمولی و فضای گرم و گیاهان کرد

خب نمیتونست از علاقه‌اش به گل و گیاه بگذره.
با اومدن گارسون لبخندی به روش زدن که دختر بیچاره چند لحظه از جذابیت اون دو نفر ماتش برد و بعد با دست پاچگی و خجالت لب زد

ـ ب...به رستوران لوتوس¹...خوش اومدید چی میل دارید؟

جونگکوک نگاهی به تهیونگ کرد
ـ چی میخوری عزیزم؟

تهیونگ که کمی قرمز شده بود و خداروشکر میکرد   سرش پایین بود، با کمی مکث و صدای پایین گفت
ـ هرچی خودت میخوری
جونگکوک با لبخند نگاهی به منو کرد و بعد از سفارش غذا و رفتن دختر سمت تهیونگ برگشت و گفت
ـ نمیخوای سرت و بیاری بالا؟

تهیونگ با کمی تردید از زیر به جونگکوک نگاه کرد 
با دست جونگکوک که زیر چونش قرار گرفت نگاهش رو کامل بالا آورد که با لبخندش مواجه شد

ـ سفید برفی سرت رو بالا بگیر من اینجام .

تهیونگ بعد از چند لحظه لبخند بزرگی روی لبش نشست و گونه های سرخش رو به بالا هدایت کرد

بعد از چند دقیقه غذا رو آوردن و شروع کردن
با درخواست ناگهانی تهیونگ نگاهی بهش انداخت
ـ جونگکوک، یکم از خودت میگی؟

جونگکوک کمی تعجب کرد ولی بعد با لبخند محوی لب زد
ـ حتما چرا که نه؟
گلوش رو صاف کرد
ـ خب راستش چیز زیادی ندارم.
زندگی من خیلی کسل کننده است
از وقتی که بزرگ شدم و متوجه اتفاقات اطرافم شدم پدر مادری ندیدم و توی یتیم خونه بودم
تنها کسی که پیشم بود هیدیس بود.
بعد ها فهمیدم بخاطر حیوون تولدم طرد شدم
توی مدرسه تنها بودم و توی دبیرستان با یونگی و هوسوک و جین  آشنا شدم
جین از یه خانواده ی پولدار بود و یونگی مثل من توی پرورشگاه اما تفاوتمون این بود اون خانوادش و توی تصادف وقتی ۱۵ سالش بود از دست داد
هوسوک هم از یه خانواده‌ی معمولی و شاد بود
بعدش هم شروع به کار کردم و خرج دانشگاهم رو دادم.

نگاهی به جفتش که با لبخند به گوشه‌ای از میز خیره شده بود انداخت.
با کنجکاوی پرسید
ـ بعدش چی شد؟
جونگکوک لبخند بزرگتری تحویل چشمای کنجکاو سفید برفی داد و کمی از شراب قرمزش مزه کرد

ـ بعد جین گفت که میتونیم تو شرکت مدلینگ پدرش کار کنیم و ما بعد از چند سال کار کردن به عنوان کارمند بالاخره تونستیم شریکی با این سه نفر کسب و کار خودمون رو راه بندازیم و حالا هم که به اینجا رسیدیم و بعد از پنج سال یکی از برترین هاییم.

TᕼE ᒪOᔕT ᕼᗩᒪᖴWhere stories live. Discover now