ᑭᗩᖇT➁➃{♡🐍}

1.2K 181 30
                                        

- سفید برفی؟...نمیخوای بیدار بشی؟
تهیونگ هومی تو خواب کشید و با کنار زدن پتو سمت جونگکوک چرخید
لای یکی از چشماش رو باز کرد و با صدای خواب آلودی لب زد
- ساعت چنده؟

جونگکوک با لبخندی از کنار تخت بلند شد و سمت کمد لباس ها رفت تا حوله‌ی دور کمرش رو با یه دست لباس راحتی عوض کنه

تهیونگ نگاهی به پشت جذاب جفتش انداخت و آروم زیر لب گفت
- لعنتی همینم مونده مثل نوجوونا هنوز از خواب بلند نشدم شق کنم!

- ساعت دهه عزیزم... قرار بود امروز بریم مرکز خرید

با این حرف، تهیونگ مثل برق گرفته ها از جاش پرید و با استرس لب زد
- وای...جیمین هیونگ!

جونگکوک خنده‌ای کرد.واقعا از حرفش فقط به جیمین هیونگش رسیده بود؟
همونطور که سعی میکرد از روی تخت بلند بشه غر زد
- چرا زودتر بیدارم نکردی جونگکوک، صبحونه خوردین؟جیمین هیونگ کجاست...

جونگکوک بعد از پوشیدن شلوارش، با بالاتنه‌ی برهنه سمتش رفت و با لبخند تهیونگ رو سر جاش نشوند. جلوش زانو زد و با آرامش خاطر لب زد
- نگران نباش صبح یونگی هیونگ اومد بردش...
تهیونگ با شنیدن حرفش با گیجی سری کج کرد و زمزمه کرد
- چی؟

جونگکوک بوسه‌ای روی موهای شلخته‌اش گذاشت و زانوی بدون پوشش و نوازش کرد
- صبح با هم حرف زدیم و وقتی راضی شد جواب زنگ های هیونگ و بده که یونگی اینجا بود  مثل اینکه شب قبل اروم نگرفته بوده و از اونجایی که میدونست ما ججوایم حدس زده جیمین هم میاد اینجا برای همین اول وقت بلیط گرفته و اومده بود .

بعدش هم که جیمین و با خودش برد.

تهیونگ با چشمای گرد و تعجب بهش خیره شد
- به یونگی هیونگ نمیخورد انقد وابسته باشه...

جونگکوک قهقه‌ای زد و موهای شلخته‌ی پسرک و با دستش شلخته تر کرد
- کیوت، حالا هم پاشو لباس هات و بپوش بریم، بیرون صبحونه میخوریم.

تهیونگ سری تکون داد، از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت.

««««««««««««♠»»»»»»»»»»»»

- جونگکوکی کجا داریم میریم؟

جونگکوک بدون جواب دادن به تهیونگ کنجکاو، به جاده‌ی روبه‌روش زل زد
خیلی دلش میخواست اون کیوتچه رو بخوره ولی خب چه میشد کرد جفتش فعلا آمادگی پیش بردن رابطه رو نداشت، اونقدر هم عوضی و آشغال نشده بود که بخواد با پایین تنش تصمیم بگیره و بخواد جفتش رو مجبور به کاری بکنه.

تهیونگ پسری بود که تا الان سختی کشیده بود درست مثل جونگکوک!

هر دوشون روز های سختی داشتن و یتیم بودنشون همه چیز رو سخت تر کرده بود براشون، ولی حالا اونا هم و داشتن...
جونگکوک اونجا بود تا با تمام وجودش از جفتش که تنها داراییش بود مراقبت کنه.

TᕼE ᒪOᔕT ᕼᗩᒪᖴМесто, где живут истории. Откройте их для себя