پارت21_‌شبی که هیونگ رو دیدم

254 71 15
                                    

جیمین : امشب سر حال نبودی، اتفاقی افتاده؟

هوسوک : اه..بار شلوغ شده بود ، وقت نکردم حتی باهات حرف بزنم.

هوسوک، پیرهن طوسی رنگش رو از سرش بیرون کشید و پشت به جیمین ایستاد.

جیمین : فاک، هوسوک، کافیه بگی دیشب با تهیونگ بودی، لازم نیست شاهکاراش رو نشونم بدی

کمی جلو رفت و انگشتش رو روی جای ناخن هایی که روی کمر دوستش مونده بود کشید

جیمین : خدایا چیکارش کردی که اینجوری وحشی شده؟

هوسوک : آه...جیمین، حتی نمیتونی حدس بزنی که چه حالی بودم، تا حالا شده با کسی باشی و به این فکر کنی، دقیقاً میدونه کِی، چیکار کنه؟ انگار تو مغزت هست..؟

جیمین : هوسوکا ،اگه همچنین تجربه ای داشتم، الان اینجا نبودم...

هوسوک پیرهن مشکی رو از کمدش بیرون کشید و تنش کرد و به جیمین که مشغول ور رفتن با کمربندش بود مشت آرومی زد

هوسوک : جیمین نمیخوام دخالتی کنم ولی دیشب...مشکلی پیش نیومد؟

جیمین نگاه گذرایی کرد

جیمین : نه هیونگ... فقط فردا شب...باید
از کای بخوام شیفتم رو پر کنه مشکلی نداری؟

لبخند زد و سرش رو پایین گرفت

هوسوک : دونسنگ من فردا شب کار داره...ببینم نکنه... ؟

جیمین با تعجب نگاهشو از زمین به پسر بزرگتر داد

جیمین : نکنه چی؟

هوسوک : آم... نمیدونم ... یونگی؟

جیمین تیشرتی که تا اون موقع توی دستش به بازی گرفته شده بود رو ته کمد پرت کرد

جیمین : وات د فاک؟ هوسوک معلومه که نه. تو چی با خودت فکر کردی؟

در کمد رو با حرص بست و به سمت در رفت و پسر بزرگتر که پشت سرش میومد رو ناديده گرفت

هوسوک : باشه باشه بابا. فقط پرسیدم

جیمین : میرم به جین هیونگ واسه فردا شب خبر بدم. فردا ظهر آزادی بهت زنگ بزنم بریم خرید؟

هوسوک : فک کنم جین رفته،نامجون که خداحافظی کرد، گفت جایی کار داره زودتر رفت، اره آزادم

وسط پله ها ایستاد و سرش رو بالا گرفت و به پنجره نیمه دودی اتاق ها نگاه کرد

جیمین : آم... مطمئنی؟ فکر میکنم جین هیوتگ تو اتاقشه

هوسوک : نمیدونم شایدم برگشته باشه.. من رفتم.. خیلی خستم

جیمین : اوکی شب بخیر

پله ها رو بالا رفت و دستگیره در اتاق نامجون رو چرخوند، در قفل بود، آهی کشید و به سمت اتاق کناری رفت دستش رو به سمت دستگیره برد که صدای زمزمه در جا خشکش کرد

anajo 안아줘  (آ.ناجو) Onde histórias criam vida. Descubra agora