پارت24_یاقوت هایی که می‌درخشن

320 73 43
                                    

پله هایی که کنارشون با نورهای رنگی، نورپردازی شده بود رو بالا رفتن ، جونگکوک به صورت زیبای پسری که شونه به شونه اش همراهیش میکرد تا به مقصدشون برسن نگاه کرد

جونگکوک : این عادلانه نیست، همه امشب دست به دست هم دادن تا من رو امشب بکشن...

جیمین با شک به پسر نگاه کرد، به جزئیات چهره دوست داشتنیش، به اون چیزی که توی اون نور ضعیف گیر‌ش میومد

جیمین : هيچ چيز این دنیا عادلانه نیست جونگکوک بهتره اینو بدونی

جونگکوک قدم هاش رو آروم کرد و پشت سر جیمین ایستاد ، چرا جیمین امشب تلخ بود؟ چطور بین تلخیهاش انقدر شیرین بود؟

جونگکوک : اسمم انقدر خاصه یا وقتی تو میگیش اینطور به نظر میاد؟

جیمین ایستاد و به پسری که پشت سرش جا مونده بود نگاه کرد،کمی بهش نزدیک شد، اگر این همه حس بد بهش حجوم نمیاورد،اگه جونگکوک آشنایی با هیونگش رو مخفی نمیکرد، اگه از همون اول بهش راجع به رزی و نقشه هاشون میگفت، امشب یکی از فراموشی نشدنی ترین قرار ها رو به جونگکوک میداد...

جیمین : تو همین قدر برای من خاص بودی که تصمیم گرفتم تجربه های قبلیمو پشت سرم رها کنم

جونگکوک : بودم؟ یعنی غذای اون رستوران انقدر بد بود که نظرت رو تغییر دادی؟

جیمین با اون همه زیبایی چی از جونش میخواست؟ از کجا پیداش شد تا همه ذهنش رو دربر بگیره؟ جیمینِ زیبا، چرا امشب حرف های شیرین نمیزد؟ پشیمون شده بود؟

جیمین خندید و به راهش ادامه داد

جیمین : فراموش نکن... امشب هنوز تموم نشده، ولی هرلحظه ممکنه نظرم عوض شه،اون وقت اون غذای عالی و لعنتی هم نمیتونه چیزی رو درست کنه

پسر کوچتر خودش رو به جیمین رسوند و دستش رو گرفت و در برابر چشم های متعجبش اون رو دنبال خودش کشید و دوید، با حرفهای جیمین، هر لحظه ممکن بود از تصمیمش رو برگردونه، پس باید عجله میکرد

زیر برج نامسان ایستادن و نفس نفس میزدن، پارک تقریباً خلوت بود و به جز چند تا زوج که حتماً اون ها هم مثل امشب هوس دیوانگی کرده بودن کسی نبود

جونگکوک به سمت در شیشه ای زیر برج رفت و با سوئیچ چند بار بهش ضربه زد

جیمین :جونگکوک؟ چیکار میکنی؟ برج این وقت شب بسته هست

جونگکوک به پسری که از داخل با دسته کلید های زیادی بهشون نزدیک شد و در رو باز کرد لبخند زد

جونگکوک : نه برای امشب.... چطوری مبارز؟

نگهبان : جونگکوکا، درست به موقع... مثل همیشه

از اغوش هم خارج شدن و جونگکوک دستش رو دور شونه های جیمین برد و کمی پسر رو جلو کشید

جونگکوک : بذار معرفی کنم... ایشون پارک جیمین هستن...امشب افتخار داده و من رو همراهی میکنه، جیمین، یوری نگهبان اینجاست و دوست قدیمی من

anajo 안아줘  (آ.ناجو) Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz