پارت57_خراش زیر پوست

100 22 12
                                    

ببینید آقای پارک اینجور مسائل یک سری سلسله مراتب دارند اینطوری نیست که بتونم اجازه بدم بتونی با برادرت حرف بزنی یا حتی اون با کسی حرف بزنه.

جونگکوک :سلسه مراتب!؟ وقتی که به جای شما، خودمون مجبور بودیم با اینترپل همکار کنیم این سلسه مراتب کجا بودن؟ الان با درگیر نشدن پلیس کره، اونم فقط به خاطر ترس از دردسر، میبینید که چه فاجعه ای شده؟

جیمین به ژاک نگاه کرد، بی هیچ حرفی فقط دراز کشیده بود. رنگش پریده بود، درست مثل 4 روز گذسته.فقط حرف های جونگکوک رو با صدای بلند میشنید اما درکی ازشون نداشت.

جونگکوک : جنسا رو شبونه وسط دریا از کشتی های باربری تخلیه کردن و شما فقط نگاه کردید ، گورو 4 روز هست که فراریه، هیچکس نمیدونه  فویوکو حتی کجاست .بعد از این همه سال هرچی تلاش کردیم به باد رفت فقط به خاطر اینکه نذاشتین اینترپل کارش رو بکنه.

صداش به بلندترین حالت خودش رسید.

جونگکوک : حالا هم طبق همون سلسه مراتب اجازه بدین شهروندتون برادرش رو ببینه.حتی اگه بیهوش باشه.

جیمین سرش رو بالا اورد، چشماش سرخ و رنگش پریده بود، به مامور کت و شلوار پوش جلوی در نگاهی انداخت، البته که اجازه نمیداد جیمین ژاک رو ببینه. روش رو بر گردوند و توی راهرو بلند بیمارستان قدم برداشت.

جونگوک : جیمین...؟

پشت سر جیمین راه افتاد.

جونگکوک : باید صحبت کنیم... سعی کردم که حداقل تلفنی باهات حرف بزنم، اما تو تماس هام رو نادیده میگیری...میتونی ببینی وضعیت برای من هم خیلی سخت هست؟ تو میدونی آخرین چيزي که میخواستم آسیب دیدن تو یا ژاک بود.

جونگکوک چند قدم بلند داشت، سریعتر از جیمین، راه رفتنش رو بست.

جیمین با کمی تعلل با نگاهی پر از غم به جونگوک نگاه کرد.

جیمین : جونگوک،من فقط دیگه نمی‌تونم اینجا بمونم.این وضعیت خیلی داره منو تحت فشار قرار میده و احساس می‌کنم که هیچ کنترلی روی اوضاع ندارم.اینو میفهمی که چقدر تحت فشارم؟

تمام لحن جیمین ملایم و گیج بود و جونگکوک فقط میتونست بشنوه، صداش رو و گله کردنش رو.

جیمین : من فقط نمی‌دونم. این فشار و استرسی که به من وارد شده، واقعاً زیاد شده و احساس می‌کنم که نیاز دارم تنها با...

جیمین هر چند کلمه، یک‌بار مکث می‌کرد، انگار که دنبال واژه‌های مناسبی می‌گشت، یا شاید دنبال تأییدی از جونگکوک، با نگاهی که به زمین دوخته بود گفت.

جیمین : شاید...

جونگکوک : اینو نگو، نه... نمی‌تونم بزارم تو این وضعیت تنها بمونی.این اشتباه منه و باید جبرانش کنم...همونطور که قبلا گفته بودی...نمیدونی چقدر آرزو میکنم کاش به این ماجرا نکشونده بودمت...

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Oct 19 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

anajo 안아줘  (آ.ناجو) Où les histoires vivent. Découvrez maintenant