بایبل با ورود به اتاق لباسهایش را کند و دوباره پشت میز کارش نشست تا وقتی بیو سراغش آمد خود را سرگرم نشان بدهد و بیو خیلی زودتر از آنچه انتظارش را داشت در چهارچوب در ظاهر شد.
"کی برگشتی!؟"
بایبل حتی سرش را هم بلند نکرد:"نیم ساعتی میشه!"
اگر بیو دقت میکرد میتوانست از بلاتکلیفی دستهایش که روی میز و ابزار میچرخید بفهمد دروغ میگوید ولی اضطراب محرومیت از این زندگی که در انتظارش بود مانع تمرکزش بود!
"کی میریم پس؟!"
بایبل سربه زیر با دستبند مشغول بود اما سایه ی بیو را تحت کنترل داشت: "هنوز زوده"
بیو فوتی کرد و چرخید تا به هال برگردد.دیگر نمی خواست نزدیک بایبل باشد. باید خودش را به دل کندن آماده میکرد و بایبل بدتر از او دستپاچه بود پس مجال نداد برود:"میگم...تیپ و سر وضعت شاید برای اونجا مناسب نباشه..."
بیو به سمت اتاق چرخید و دوباره به چهارچوب در برگشت.بایبل بالاخره سر بلند کرد و بزور لبخند زد:"یه دوش بگیر برات لباس انتخاب کنم"
بیو به سردی سر تکان داد:"باشه ممنون"
با غیب شدن بیو، دستهایش دوباره روی میز رها شد و نفس حبس شده در سینه را با فوت بلندی رها کرد اما فقط چند ثانیه بود.صدای باز شدن شیر و شروع ریزش آب پرفشار دوباره لرز به تنش انداخت.فکر اینکه با یک پسر زیبا و کاملاً لخت فقط یک دیوار و یک قدم فاصله داشت دیوانه اش میکرد.مطمئناً همان موضوع همیشگی بود.هوس امتحان کردن چیزهای جدید که از جنبه ی کنجکاو شخصیتش سرچشمه میگرفت یا هم این جواب احمقانه ای بود که برای درپوش گذاشتن به هوس ناگهانی و قوی اش نسبت به بیو ساخته بود!(شاید اگر فقط یه نگاه بیندازم کافی باشه!آخه توی باشگاه دقت نکردم یعنی جلوی اونهمه آدم...اون فقط یه حریف بدبخت بود مثل بقیه!حالا که باهاش آشنا شدم دوست دارم بیشتر بشناسمش!)از جا بلند شد و با عجله به سمت در رفت ولی وارد راهرو که شد دوباره دودل شد(هر کسی که باشه مهم نیست!تا یک ساعت دیگه از زندگیم میره پس بهتره بیشتر از این نبینمش چون ممکنه بیشتر خوشم بیاد و وابسته تر بشم)
به سمت اتاق برگشت اما نگاهش به تخت افتاد و قفل شد(من همش مردای عضله ای و خارجی دیدم!حتی دخترایی که مایل میاره با سلیقه خودش همیشه باریک و سبزه هستن مثل آپو!ولی بیو...)باز رانهای تپل و سفیدش را بیاد آورد و نیشش باز شد(باسنش که خیلی خوب بود یا جلوش...یعنی
آلتش صورتیه؟!)
صدای آب موقتاً قطع شد و بایبل تازه فس فس نفسهای خودش را شنید مثل گاو زخمی در مقابل پرچم قرمز ماتادور!(چرا دارم قضیه رو بزرگش میکنم؟یه نگاه می اندازم میام!همین!مگه چیه؟گناهه؟خب باشه!از کی به این چیزای لعنتی اهمیت میدم که؟!) چرخ زد و با جرات و اطمینان خود را پشت در حمام رساند.دست به دستگیره برد تا به بهانه ی استفاده از دستشویی داخل برود(میتونم الکی بپرسم به چیزی نیاز داره یا نه)دستگیره را که خم کرد منصرف شد(نه اونوقت خودشو بیشتر قایم میکنه حتی شاید اگر گوشه ی پرده باز باشه کامل کیپ کنه!پس صبر کنم بیرون بیاد بعد!)صدای باز شدن دوباره ی دوش آب هیجانش را بالا برد(خب الان چیزی نمیشنوه بذار شرایطو چک کنم)و لای در را بی صدا به اندازه ی یک بند انگشت باز کرد. همانطور که حدسش را زده بود پرده کاملاً بسته بود تا آب بیرون نپرد اما هنوز هم می توانست سایه ی هیکلش را که به کمک چراغ دیواری داخل دوش روی پرده ی سفید نایلونی می افتاد ببیند!چیز زیادی معلوم نبود جز کمر باریکش!
YOU ARE READING
Fight4u
Fanfictionداستان عشق آتشین میان بوکسوری که زندگیش متعلق بخودش نیست و جز مبارزه چاره ای ندارد با بیگانه ای غریب و زیبا که مهمان خانه و دلش میشود... زوج ها :بایبل بیلد - مایل آپو ژانر:رمانتیک - اسمات - اکشن