Fight4u

25

بایبل از تخت پایین آمد:"من دوش بگیرم بعد تو برو"و در حالیکه به سمت در میرفت اضافه کرد:"باید زود بخوابیم صبح میریم باشگاه"

بیو تعجب کرد:"میریم؟! یعنی...منم میام؟!"

بایبل جلوی در نیمه باز ایستاد:"مایل میخواد تو رو ببینه منم چند روزه مریض بودم تمرین نکردم..."

بیو با ناباوری روی تخت نشست:"پس در مورد من حرف زدید؟!"

بایبل نگاهش کرد.با تن لخت و موهای پریشان روی چشمانش چقدر بغل کردنی بود!

"آره...گفت مشکلی نیست بمونی فقط میخواد ببیندت!فکر کنم آپو زیاد از تو بهش گفته کنجکاوش کرده"

دلشوره ناگهانی فرصت نداد بیو از اجازه ی مایل خوشحال شود: "چرا باید از من گفته باشه؟ مگه چقدر منو دیده و شناخته که؟!"

بایبل بزور لبخند زد تا او هم ترسش را مخفی کند:"آپو پسر زرنگیه درست ارزیابی میکنه و طبق برداشت خودش عمل میکنه!ذاتاً اون همه چیزو به مایل گفته بود و نیاز نشد من بهش اشاره کنم"

بیو با دلگیری غر زد:"اومدن این پسره خارجی هم کار اون بود؟!"

بایبل دوباره اتفاقات آن شب را بیاد آورد و به خجالت سر تکان داد:"احتمالاً باور کرده بود تو رفتی و خواسته یه جوری هم حمایت خودشونو از گرایش جدیدم نشون بدند هم جای خالیتو پر کنن!"

"نه!"بیو عصبانی تر شده بود:"اگر اونطور که میگی زرنگه پس فهمیده تو منو مخفی کردی و خواست به این روش حواستو از من پرت کنه!"

بایبل از طرز فکر عمیق بیو شوکه شد:"که چی بشه؟!"

بیو مثل بچه لوس لبهایش را پف کرد:"تو رو تماماً واس خودشون داشته باشن!"

حافظه بایبل بازتر شد و مخفی بودن بیو در اتاق و شنیدن صحبت او و آپو را بیاد آورد:"اوه اون...نه بابا!فکر کنم همش شوخیه"

"یا اگه نباشه؟!"بیو با جدیت به بایبل خیره شد.

بایبل هنوز هم باورش نمیشد.خنده ای کرد:"تری سام منظورته؟! بیخیال پسر!"و برای تمام کردن این بحث به راهرو پیچید: "من الان میام"

بیو چیزی نگفت.با حرف بایبل نگران فردا شده بود.(نمیخوام برم نه لااقل اینقدر زود!میترسم!هنوز رابطه منو بایبل محکم نشده! هنوز صاحبم نشده و منم اونو تماماً برای خودم ندارم!یا اگر منو ازش گرفتن؟یا اونو از من!؟)

با اعصاب خوردی دوباره روی تخت دراز کشید.نگاهش به در باز مانده ی کمد قفل شد(نیاز نبود اصلاً مایل یا هر کس دیگه ای در مورد من بفهمه!من می تونستم توی همین اتاق و حتی توی کمد زندگی کنم ولی با خطر احتمالی جدایی از بایبل روبرو نشم!)