بازوهایش را تنگ تر کرد و صورتش را در گردن پرضربان بیو بیشتر فرو کرد.در میان تمام نداشته ها بالاخره صاحب چیزی شده بود! چیزی که تماماً مال او بود و دلیل زندگی و هدف جنگیدنش شده بود.بالاخره عشق را بدست آورده بود!چیزی که هیچوقت باور نکرد حتی وجود داشته باشد یا روزی به دنیای پرنفرت او قدم بگذارد!
این امن ترین جای دنیا بود.دنیایی که دیگر حتی برای مخفی شدنش جایی نداشت وحالا نه تنها در آغوش فداکارترین آدم زندگیش قرار داشت بلکه بالاخره عشق را پیدا کرده بود.چیزی که همیشه در جاهای اشتباه دنبالش میگشت و حتی از پیدا کردنش ناامید شده بود اما حالا بدون زحمت سر راهش قرار گرفته بود!
کف دستهایش را برای لمس و باور بیشتر به تن جسم زیبایی که میان بازوهایش داشت کشید و باز هم سینه را از نفس معطر هوای معشوقش پر کرد ولی بجای سیر شدن گرسنه تر شد.انگار حتی این لباس نرم مانع کل شادیش بود!چنگ زد و بالا کشید تا بیو مجبور شود درش بیاورد.
بیو فکرش را نمی کرد بایبل چنین چیزی بخواهد.شاید فکر می کرد شرایط روحی مناسبی برای ادامه دادن ندارد و اینکه می خواست او را لخت ببیند و شاید دوباره معاشقه را شروع کند باعث تعجب و هیجانش شد!
دستهایش را بالا برد و بایبل لباس او را از سرش رد کرد ولی بجای کنار انداختن مچاله کرد و روی بینی اش فشرد تا خوب بو کند! هنوز گرمای تن بیو را داشت.بیو ناخوداگاه ساق دستش را سپر سینه ی لختش کرد و بازوی راستش را گرفت تا از نگاه هیز بایبل که از بالای لباسش به او خیره شده بود خود را مخفی کند ولی چشمان بایبل با هوس روی تن سفید بیو چرخید و زمزمه کرد:"بذار ببینمت!"و لباس را محترمانه پایین تخت گذاشت.
بیو با خجالت دستش را به بهانه ی پشت گوش انداختن موهایش بالا به سرش برد ولی هنوز هم با آرنجش نوک سینه اش را مخفی میکرد:"مگه قبلاً ندیدی؟!"لحنش پرعشوه اما همانقدر هم خجالتی بود.
بایبل نتوانست جوابی بدهد. بدن شهوت انگیزی که مقابلش بود حواسش را پرت کرده بود.چقدر سینه هایش برامدگی خواستنی داشت.چقدر کمرش باریک بود.حتی باریکترین کمری که در بین پسران دیده بود و نوک سینه های ریز و تیره اش...چقدر خوردنی بنظر می آمدند!همان تن تکراری که روز اول آشنایی در قفس دیده بود اما حالا برایش زیباترین تن دنیا بود که می خواست در آغوش خود ذوبش کند!
بیو در مقابل نگاه ترسناک بایبل تحمل نکرد و با ستون کردن دستهایش کمی خود را عقب کشید:"تو هم دربیار منم میخوا... "
حرفش با دستهای بایبل که بناگه سمت شکمش دراز شدند و کمربند شلوارش را چسبیدند نصفه ماند.انگشتان بایبل به پوست نرم بیو خورد و بی اختیار لب به دندان گرفت.با اینکه می خواست قدم به قدم جلو برود و از هر لحظه عشقبازی لذت ببرد ولی دل پرهوسش عجول و زیاده خواه بود!دو دستی کمربند شلوار بیو را گرفت و باز کرد.نگاه بیو پایین افتاد.دستهای بایبل درست روی تحریک پذیرترین عضوش بودند و میترسید با اولین تماس حتی از روی لباس زیرش ارضا شود.در این حد عاشق دستهای قشنگ بایبل بود ولی بایبل بعد از باز کردن زیپ،دستهایش را در امتداد پاهای بیو به زانو و بعد با چنگ زدن پاچه شلوار مجبورش کرد درش بیاورد!

أنت تقرأ
Fight4u
أدب الهواةداستان عشق آتشین میان بوکسوری که زندگیش متعلق بخودش نیست و جز مبارزه چاره ای ندارد با بیگانه ای غریب و زیبا که مهمان خانه و دلش میشود... زوج ها :بایبل بیلد - مایل آپو ژانر:رمانتیک - اسمات - اکشن