26

120 23 1
                                    


بیو با وجود ضعف شدید خود را از میان دستهای بایبل بیرون کشید و دولا و لرزان به اتاق دوید.از شدت شرم می خواست گریه کند!وارد شد و در را محکم پشت سرش کوبید.

بایبل مست از عشق و شهوت خنده ای کرد و پای دیوار نشست. چنان غرق آرامش و لذت بود که انگار او ارضا شده بود.اینقدر تغییر در خودش را باور نمیکرد.

بیو همانطور تلو تلو خوران لباسهایش را که دیشب درآورده بود از زمین جمع کرد و لب تخت نشست تا بپوشد.دستهایش هم میلرزید و بغض احمقانه ای داشت که دیگر مطمئن نبود از شرم باشد!انگار از خودش بخاطر بی اراده و هوسباز بودن متنفر شده بود.

بایبل به دیوار تکیه زد و پاهایش را کف راهرو دراز کرد.قضیه فقط تغییر نبود اینکه اینقدر یک پسر ناشناس را می خواست که کارهای احمقانه بکند ترسناک بود.با پشت دست رطوبت لبهایش را چید و آخرین ذره ی وجود بیو را هم با لذت لیسید.

اینبار تلفن خانه زنگ خورد و بایبل را مجبور کرد بلند شود.آپو بود.

"تو هنوز خونه ای؟!مگه مایل بهت نگفت صب بیاریش باشگاه؟"

بایبل الکی خمیازه کشید:"متاسفم!خواب موندم!الان حاضر میشم و..."

آپو خنده ی طعنه آمیزی کرد:"مگه دیشب چکار کردی که اینقدر دیر پاشی؟!نکنه بجای مارکوس تو مسابقه دادی و خسته شدی؟یا نه مسابقه ی دیگه ای داشتی و ما خبر نداریم؟!"

بایبل از لحن سرد آپو حسادت را حس کرد و عصبانی شد:"تو هیچ حرف نزن!دهن لق بیشعور!منو باش فکر میکردم رفیق هستیم"

آپو هم غرید:"بد کردم تو رو به عشقت رسوندم؟!"

بایبل عصبانی تر شد:"عشق؟چه عشقی؟اصلاً تو از عشق چی میدونی؟!"

"باشه من نمی دونم اما ظاهراً تو خوب فهمیدی عشق چیه!"

لحن آپو اینبار نه طعنه داشت نه حسرت.فقط غمگین بود!بایبل از طرز برخورد خودش خجل شد:"توهم میدونی اگه مایل ذره ای بهش شک کنه چکار میکنه!"

ظاهراً آپو بالاخره دلیل خشم بایبل را فهمید و آهی کشید:"نیاز به شک کردن نیست اگر مایل بخواد بهانه شو پیدا میکنه"

بایبل هم آه بلندی کشید تا آپو بشنود.از اینکه درکش کرده بود آرام و راضی شده بود:"تا ساعت12خودمونو می رسونیم"

و آپو تلفن را قطع کرد.

بیو صدای صحبت تلفنی را ناواضح می شنید و می دانست دیر یا زود باید از اتاق خارج شود تا راهی باشگاه شوند ولی هنوز از روبرو شدن با بایبل شرم میکرد که اینبار صدای قدمهای بایبل را شنید و با عجله کلاه هودی را به سرش کشید.بایبل پشت در رسید و دو ضربه زد تا ورودش را اطلاع بدهد بعد داخل شد.بیو لب تخت نشسته چنان کلاه هودی را پایین کشیده بود که از صورت قشنگش فقط نوک بینی و لبهای کوچکش دیده میشد!

Fight4uWhere stories live. Discover now