مشت مشت آب به صورتش زد و حتی دستهای خیسش را چند بار به موهایش کشید بلکه سر داغ کرده اش را خنک کند ولی هر لحظه که در دیدن بیو تاخیر ایجاد میشد، نگرانیش بیشتر میشد و دیوانگیش بجای آرام گرفتن بدتر اوج میگرفت بطوری که تحمل نکرد و از دستشویی بیرون زد چون بنظر نمی آمد بیو قصد آمدن و پیدا کردن او را داشته باشد.
باس او را به رختکن خلوت رساند و روی نیمکت وسط اتاق نشاند تا اگر نیاز بود به حالش رسیدگی کند ولی جز کبودی گونه و پارگی خونالود گوشه دهانش بنظر نمی آمد مشکل جدی داشته باشد.با این حال چشمان بچه پر اشک بود و بدن لختش میلرزید.باس نگران شد:"حالت خوبه؟درد داری؟"و از روی احتیاط دست به پیشانیش زد تا مطمئن شود دروغش حقیقت نداشته!
بیو در تلاش بود آستین های هودی اش را درست کند تا دوباره بپوشد:"خوبم...خوبم فقط..."می خواست بپرسد بایبل کجاست ولی از ارتعاش صدایش خجالت کشید و به دروغ گفت:"فقط سردمه!"و هودی را بلند کرد از سرش رد کند ولی باس مانع شد: "دوش بگیر بعد! بدنت به زمین رینگ خورد و اینجا همه مشکل پوستی و قارچ دارن ..."
حرفش با غرش وگاس که وارد رختکن شده بود نصفه ماند:"نیاز
نیست برگردیم خونه حموم میکنه"
بیو با شنیدن صدای بایبل سرش را چرخاند.نمی دانست چرا سر و رویش خیس بود و از موهایش آب میچکید ولی همین که صورت جذابش را دید بغض کرد:"تو کجا رفتی من..."چه خوب که بغض خفه اش کرد.اگر باس آنجا نبود برای بغل کردنش بلند میشد!
بایبل با دو قدم بزرگ اما سنگین خود را جلوی بیو رساند.جرات نمیکرد نگاهش کند.حس گناه آمیخته با دردی که تحملش غیر ممکن بود او را می ترساند:"پاشو بریم"دستش را دراز کرد تا بیو بگیرد.
بیو با عجله هودی را بغل کرد:"بذار لباسمو بپوشم..."
نگاه بایبل در فرار چشمی با نگاه باس گره خورد.باس شدت بدحالی او را از چهره اش خواند و زمزمه کرد:"چیزیش نشده نگران نباش"
بایبل نفس عمیقی از بینی کشید.هنوز دستش را برای بیو نگه داشته بود.باس نگرانتر شد:"تو خوبی؟!"
بایبل اینبار نگاهش را برای فرار از چشمان کنجکاو باس چرخاند و ناخواسته صورت بیو را دید:"خدای من!"نالید و دستش پایین افتاد.بیو با فکر اینکه بایبل بخاطر معطل کردن او عصبانی تر شده با عجله هودی را پوشید و حتی کلاهش را هم کشید تا شاید کمی به صورتش سایه بیندازد ولی بایبل چند قدم دور شد و دوباره ضجه زد:"خدای من!"
باس از جا بلند شد:"حالش خوبه وگاس!چیزیش نشده!"
بایبل دست جلوی دهانش گذاشت بلکه خودش را ساکت کند و اینبار اشک به پلکهایش فشار آورد.بله شاید بظاهر چیزی نبود ولی او که تحمل نداشت خاری در پا یا خاکی به چشمان قشنگ بیو برود حالا او صدمه دیده بود.اهمیت نداشت کم یا زیاد.اهمیت نداشت درد داشت یا نداشت.زخمش جدی بود یا نه همین که بیو بخاطر حماقت او اذیت شده بود کافی بود دنیا را ویران کند.دوباره کف دستش نالید:"خدای من"

YOU ARE READING
Fight4u
Fanfictionداستان عشق آتشین میان بوکسوری که زندگیش متعلق بخودش نیست و جز مبارزه چاره ای ندارد با بیگانه ای غریب و زیبا که مهمان خانه و دلش میشود... زوج ها :بایبل بیلد - مایل آپو ژانر:رمانتیک - اسمات - اکشن