"همه ی این چیزا رو هم اون آقای مایل برات مهیا میکنه؟"
بایبل مشغول درست کردن قهوه بود:"منظورت مایحتاج خونه اس؟"
دهان بیو پر بود:"اوهوم"
"میشه گفت...کلاً کارای این خونه رو آدماش میچرخونن من فقط..."تُن صدایش ضعیف شد:"یه پرنده ام تو قفس طلاییش"
بیو از اشاره ی مجددش به این مساله متوجه شد چقدر در عذاب است پس با دلسوزی پرسید:"یعنی اصلاً آزادی نداری؟!"
دستهای بایبل شل شد و سرش کمی بالا آمد.چه خوب که پشتش به بیو بود:"ندارم!"
جواب صریح بایبل به بیو جرات داد ادامه بدهد:"و تو هم باید همه شرطبندیا و مسابقات رو برنده بشی تا راضی نگهش داری!؟"
بایبل در سکوت سرش را به نشانه تایید تکان داد و بیو با ترس اضافه کرد:
"یا اگر ببازی؟!"
دستهای بایبل مشت شد:"بعد سه بار باخت...مجازات میکنن!"
قلب بیو از روی ترحم درد گرفت:"کتکت میزنن؟!"
"منو نه!"بایبل با خشم به درست کردن قهوه ادامه داد.
بیو جوابش را گرفته بود:"خدای من!"
بایبل باز هم برای تغییر صحبت خنده ی زورکی کرد:"باورم نمیشه نصفه شبی داریم صبحونه میخوریم!"با فنجانهای پر قهوه برگشت و به اپن نزدیک شد.
بیو دیگر میلش را از دست داده بود و چیزی نمیخورد.فکرش درگیر شده بود و میخواست حرفی را که در دلش مانده بود بگوید.هرچه باداباد!
"ولی تو هم انسانی خدا نیستی که!نمیتونی تا ابد مبارزه کنی و هر بار برنده بشی!"
بایبل با کلافگی از این حرفهایی که خودش بهتر می دانست یکی از فنجانها را
جلوی مهمانش گذاشت:"میشه این بحثو تموم کنیم؟"
بیو با خجالت نالید:"من فقط میخوام کمکت کنم"
"کاری از دستت برنمیاد!"بایبل فنجان دیگر را جلوی خود گذاشت و سر جایش نشست.بیو ساکت شد و بایبل با فکر اینکه لحنش تند بوده برای دلجویی ادامه داد:"اینا مافیا هستند!خودت هم میدونی مافیای تایلند چطوریه!مایل فقط یه شاخه س!کل دنیای زیرزمینی نیویورک دست اینطور آدما میچرخه!"
بیو خوشحال از اینکه بایبل را نرنجانده دوباره به او نگاه کرد:"نمیشه مثلاً برادرتو یه جوری از زندان نجات بدیم؟"
بایبل لحظه ای محو این سادگی و مهربانی به او خیره ماند.چقدر زیباتر بنظر می آمد:"خود اینا انداختنش زندان!فکر میکنی میذارن دربیاد؟!"
YOU ARE READING
Fight4u
Fanfictionداستان عشق آتشین میان بوکسوری که زندگیش متعلق بخودش نیست و جز مبارزه چاره ای ندارد با بیگانه ای غریب و زیبا که مهمان خانه و دلش میشود... زوج ها :بایبل بیلد - مایل آپو ژانر:رمانتیک - اسمات - اکشن