فکر میکرد بیو پشت در منتظر باشد ولی وقتی از دستشویی خارج شد نه تنها بیو اطراف نبود بلکه در اتاق خواب را هم بسته بود که نشان میداد چقدر خجالت کشیده که خود را قایم کرده!
یکی از پیژامه های سفید بایبل را پوشیده بیصبرانه قدم میزد که بایبل در اتاق را بصدا درآورد:"هی؟! لباس تنمه میتونی بیایی بیرون!"و خندید!
بیو با قدمهای محکم خود را به در رساند و به تندی باز کرد:"باید سرفه میکردی میفهمیدم اونجایی!"مثلاً دست پیش گرفته بود!
با همان اولین نگاه،بایبل فهمید چه سخت در تلاش است خود را عصبانی نشان بدهد!لبخندش بزرگتر شد:"تو باید در میزدی!" به سرفه افتاد.
بیو الکی غرید:"الان چه فایده داره سرفه میکنی!"
خنده باعث شد سرفه ی بایبل بدتر شود و نتواند این بحث بامزه را ادامه دهد.بیو به دروغ اضافه کرد:"بهرحال من چیزی ندیدم خیالت راحت!"
بایبل دست جلوی دهانش از بیو فاصله گرفت تا بیماریش را به او سرایت ندهد و بیو تازه متوجه بد بودن حال بایبل شد:"چیشده؟مریض شدی؟" با نگرانی به راهرو درآمد.
بایبل وسط سرفه ها تلاش کرد جواب بدهد:"فکر کنم از سیگاره"
"خیر!"بیو نفهمید چرا با لحن مادرانه نق زد:"نصفه شبی پنجره رو باز میکنی جلوش می ایستی فکر میکنی اینجا تایلنده که..."نگاه متعجب بایبل ساکتش کرد!
"تو...منو می پاییدی؟!"ابروی بایبل با تعجب بالا رفت.
بیو متوجه خرابکاریش شد و به سرعت دولا شد:"وای بکش کنار..."و به سمت دستشویی دوید.
سرفه هایش بند نمی آمد.مشکل فقط آن نبود.درد بدن و ضعف باعث شده بود حرکاتش کُند و سنگین شود.بطوری که درست کردن قهوه ازمبارزه ی سه راندی هم برایش سخت تر شده بود.بیو با اینکه خجالت میکشید به این زودی وارد آشپزخانه اش شود و در کارش دخالت کند ولی محض کمک کردن جلو رفت:"می خوایی من صبحانه رو آماده کنم؟"
بایبل از خدا خواسته دست از کار کشید:"برای من یه فنجون قهوه بریزی کافیه"و روی یکی از صندلی های دور میز غذاخوری نشست:"خودتم هر چی دوست داری بخور...تو یخچال همه چی هست"
بیو جلوی دستگاه قهوه ساز ایستاد تا به محض آماده شدن برایش یک فنجان پر کند."سرفه هات شدیده تا سرماخوردگیت پیشرفت نکرده باید دارو بخوری"
بایبل با علاقه او را در کنار کابینت تماشا میکرد که در آن هیکل بچگانه با لباسهای گشاد و موهای بهم ریخته چه تصویر شیرینی خلق کرده بود!
"نیاز نیست!یه قهوه بخورم کمی استراحت کنم زودی خوب میشم"
بیو رو به او کرد.اخم داشت:"اگر پیشگیری نکنی درمونت طول میکشه! تازه فقط دارو نیست!باید میوه هم بخوری و...سوپ!"

YOU ARE READING
Fight4u
Fanfictionداستان عشق آتشین میان بوکسوری که زندگیش متعلق بخودش نیست و جز مبارزه چاره ای ندارد با بیگانه ای غریب و زیبا که مهمان خانه و دلش میشود... زوج ها :بایبل بیلد - مایل آپو ژانر:رمانتیک - اسمات - اکشن