15 (𝑆𝑡𝑎𝑦 𝑎𝑤𝑎𝑦 𝑓𝑟𝑜𝑚 𝑚𝑒 1)

542 128 155
                                    

*مکالمه‌ی این قسمت به زبان کره‌ای انجام میشه.

با نگاه به تهیونگی که از خستگی بدن کرختش رو روی تخت رها کرده و چشم بسته بود، پرسید:
_کجا بردت مگه؟! خیلی خسته به‌نظر میای!
تهیونگ حتی نای جواب دادن نداشت. اون لرد لعنتی امروز به‌اندازه‌ی حقوق کل یک ماه ازش کار کشیده بود.
_یکی دو جا نبود، اول رفتیم بازار و بعد شهرداری، مردیکه فکر کرده من رباتم!


جونگ‌کوک نخودی خندید و لب تختش نشست.
_فکر کردم حالا چیکار کردی، تو خود هتل بیشتر کار می‌کنیم که!
_یاااا ازش دفاع نکن، خود راه خسته‌‌کننده‌ست مخصوصا وقتی یه آدمی مثل این قراره همراهت باشه!
به تهیونگ حق می‌داد که همچین قضاوتی از شخصیت لرد داشته باشه. جیمین مردی نبود که به‌همین راحتی بشه شناختش. لبخندی از بابت این‌که شاید بین تمام همکارهاش فقط خودش بود که شناخت نسبی از مرد و روی واقعی‌ش داشت، کنج لب نشوند و گفت:
_مگه چطوریه؟!
_خشک، سرد، عصبی و خسته‌کننده!


دقیقا صفاتی رو به زبون آورده بود که جونگ‌کوک روزهای اول ورودش به بلیکز به اون مرد می‌داد فارغ از این‌که شناخت آدم‌ها می‌تونه زمان‌بر و حتی دشوارتر از چیزی باشه که فکرش رو می‌کنیم. به‌هرحال تهیونگ داشت قضاوت نابه‌جایی می‌کرد و پسرک قصد نداشت به قانع کردنش ادامه بده.
_اوم...ممکنه...البته شاید این چیزیه که خودش می‌خواد به ما نشون بده. ممکنه واقعیت چیز دیگه‌ای باشه!
_شاید، فعلا باید خوشحال باشیم که چند روز نیستن!



جونگ‌کوک که درست متوجه منظور تهیونگ نشده بود، ابرو جمع کرد و پرسید:
_نیستن؟! چطور؟!
تهیونگ روی تخت نیم‌خیز شد. خیلی به پایان وقت استراحت نمونده بود و باید به سرکارشون برمی‌گشتند.
_آره، قراره چند روز با سرپرست به سفر بره!

با حالت گیج و گنگی پلک زد و بعد از ثانیه‌ای مکث برای هضم منظورِ همکارش، غمِ بی‌اختیار و ناخواسته‌ای گوشه‌ی دلش جا خوش کرد. سفر؟! پس درس‌هاش چی؟! جیمین قول داده بود امشب از تاریخ کشور مادری‌ش براش صحبت کنه! نمی‌فهمید چرا باید از نبود مرد ناراحت بشه، شاید فقط به‌خاطر این قرارهای شبانه که داشت بدعادتش می‌کرد یا شاید هم...به نتیجه‌ای برای پیدا کردن دلیل این ناراحتی نرسید فقط می‌دونست داره به‌طرز غیرقابل‌کنترلی به اون شب‌ها عادت می‌کنه.
_خب...یعنی...


تهیونگ همون حین که پیرهن بیرون اومده از شلوارش رو دوباره به جای خودش برمی‌گردوند تا زودتر به شیفتش برگرده جواب داد:
_یعنی چند روز از دستشون راحتیم، نه از غرولند‌های سرپرست خبری هست، نه از اخم و تخم لرد!
پسرک متقابلا کنارش ایستاد.
_از کجا فهمیدی؟!
_داشت با راننده‌ش تو راه صحبت می‌کرد، می‌گفت ماشین رو چک کنه تا آماده باشه، فکر کنم جایی‌که میرن چند ساعتی از اینجا فاصله داره!


𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ