سرآغازی دوباره:
فلش بک
لندن-1956محو انحنای چشمنواز اندام خوش تراش دخترک که در اون ماکسی آبی رنگ بیبدیل میدرخشید، جرعهای از محتویات گیلاس در دستش رو سر کشید و لبخندی به پسرک خوش پوش کنارش تحویل داد.
_زیبا میرقصه.پسرک به تایید دوستش که از لحظهی ورود به مهمونی چشم از اون دخترک زیباروی نگرفته بود، سر جنبوند و گفت:
_بهتره کمتر نگاهش کنی سوجین، فکر نکنم پدرش اگر متوجه نگاهت بشه خیلی استقبال کنه.سوجین گیلاسش رو روی میز پایه بلندی که کنارش ایستاده بودند، قرار داد و نگاهی به چشمهای نگران یوهان انداخت.
_و تو نگران اینی که پدرش از نگاههای من خوشش نیاد؟فضای سالن گرم بود. گرم و مطبوع از بوی خوش یاسهای پر شده در دورتادور محیط و عطر تلخ پسر کنار دستش.
یوهان چشم ازش گرفت و باز نگاه به دخترکی معطوف کرد که به هنرمندانهترین شکل ممکن در آغوش برادرش میرقصید و هوش از سر هر بینندهای میبرد._قصد و نیتی که تو سرت نیست پسر؟!
سوجین نیشخندزنان مسیر نگاه یوهان رو دنبال کرد و به دختر رسید.
_ایرادش کجاست؟ اون برای همین به لندن برگشته.
.
.
.
.
زمان زیادی از مهمونی باشکوه خانوادهی روبیو گذشته بود. بعد از صرف شام حالا هیاهوی بیشتری بین مهمونها دیده میشد. سالن رقص با پخش موزیک ملایمی به خود زوجهای جوونی رو میدید که آزادانه زیباترین تصاویر اون شب رو در دوربین مارکو، پسرک عکاسی که به تازگی دست به دوربین شده، ثبت میکردند.سوجین نگاهی به مرد بور و چشم آبی که درپی بازگشت خانوادهش از اسپانیا به لندن مراسم باشکوهی راه انداخته بود، خیره کرد. پیرمرد درحال بگو و بخند با پدرش کوچیکترین توجهی به اطراف نداشت. البته شاید هم سوجینِ خوشخیال زیادی هوش و تیزی مرد رو دست کم گرفته بود.
خرسند از پرت بودن حواس میز اون چند پیرمرد نگاهش سمت ستون سنگی کنار سالن رفت و مبهوت دودی که دلبرانه از لبهای سرخ دخترک آبی پوش بیرون میومد و برای به اغوا کشوندنش کافی بهنظر میرسید، پلکی بست و باز کرد.
حاضر بود قسم بخوره هیچ صحنهای رو مدهوشکنندهتر از تصویرِ سیگار کشیدن دختری که از سر شب با زیباییش هوش و ذکاوت برای پسرِ بیچاره باقی نذاشته، ندیده بود. لبخند بیجون و ناپویایی بهروی لب آورد و بدون در نظر گرفتن نگاه و توجه کسی، بهسوی آبیپوش قدم تیز کرد.
_خسته بهنظر میاید، از مهمونی کلافهاید؟
والریا با شنیدن صدای پسر که از بین همهمهی جمعیت بهسختی شنیده میشد، تکیهش رو از ستون گرفت و سیگارش رو بین دو انگشت اشاره و وسط نگه داشت. نگاهی روی قامت پسرک شرقی که در اون کت و شلوار قهوهای رنگ خوشپوش بهنظر میرسید چرخوند و لبخند خستهای تحویلش داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/344157856-288-k711403.jpg)
YOU ARE READING
𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)
FanfictionName: Arteria Couple: Jikook Genre: Classic, Drama, Romance, Angst, Smut خلاصه: روایتِ عاشقانهای ممنوعه در بینِ رقابتِ دو خاندانِ اصیلزاده! پارک جیمین یکی از اصیلزادههای والامقام و ثروتمند اواخر دههی 80، بعد از دست دادن همسرش با چالشهای سختی ر...