با وزش ملایم نسیمِ دوبارهای پلکهای سنگین شدهش رو از هم باز کرد و نگاه جستجوگرش رو تو محوطه چرخوند. قدمهاش بیاختیار به پایین پلهها هدایتش کردند. بیشتر از این نمیتونست این رویا رو باور کنه. اگه خواب بود چرا بیدار نمیشد؟! چرا همهچیز اینقدر واقعی بهنظر میرسید؟!در پی جستجوی اون صدا چند قدمی از پلهها فاصله گرفت و بیتاب برای یافتن منبع آرامشش، نفسش رو حبس کرد. داشت خیال میدید؟! این شدنی نبود! کی جز رزالی میتونست تا این حد هنرمندانه آرشه رو به بازی بگیره؟! امکان نداشت تصویر مقابلش حقیقت داشته باشه! پسری در انتهای محوطه روی یکی از نیمکتها نشسته و با مهارت تمام آرشه رو روی سیمهای ویولنش میکشید. چشمهای خشک زدهش رو ریز کرد تا دقیقتر ببینش! این دروغ بود؟! اون پسر حتی سواد خوندن و نوشتن هم نداشت حالا چطوری میتونست اونقدر مسلط با سازش چشم نوازی کنه؟!
چندین بار پلک زد که شاید بالاخره بتونه از این خواب بیدار شه اما صدای ملودی هرلحظه بیشتر اوج میگرفت و قلبش رو به ولوله مینداخت. باید قبل از اینکه متوجه حضورش بشه برمیگشت، نمیخواست با حضور بیموقعش مانع ادامه پیدا کردن ملودی بشه، اما نیرویی مانع فاصله گرفتنش میشد.
باید بیشتر و نزدیکتر به پای اون ساز و صاحب هنرمندش مینشست! خیلی بیشتر! اونقدر که تجسم تمام شبهایی که همین ملودی با انگشتهای ماهر همسرش نواخته میشد، بارها تو ذهن و قلب دلتنگش تکرار شه.
همون نیرویی که اون شب حسابی کنترل مرد رو بهدست گرفته بود برای جلو رفتن وادارش کرد. حالا نزدیک شده بود. صدای پاش بهروی سنگ ریزههای محوطه باعث شد پسرک وحشتزده از نزدیک شدن کسی، آرشه رو متوقف کنه و نگاه ترسیدهش رو بالا بیاره. هول کرده از حضوری ناگهانی مرد، آب دهنش رو بلعید و بلافاصله بلند شد.
_لرد...
جیمین در تلاش برای حفظ خونسردیش دست در جیب شلوارش فرو برد و جلوتر رفت.
_این وقت شب اینجا چی میخوای؟!رنگ پریدهی پسرک از همون فاصله هم هویدا بود. قصد ترسوندنش رو نداشت، حداقل یک امشب رو دنبال زهر چشم گرفتن نبود. پسرک من منی کرد:
_خب راستش...خوابم نمیبرد...جیمین خیره به ویولن و آرشهی تو دستش پرسید:
_فکر نمیکنی سروصدات مسافرها رو بیدار کنه؟!
نگاه کوتاهی به ویالون انداخت و جواب داد:
_صدا به طبقهی دوم نمیرسه لرد!
_طبقهی اول چی؟! خدمه خواب نیستن؟!با وجود آتویی که تو دست مرد داشت ترجیح میداد از جواب دادن پرهیز کنه. یک امشب باید جلوی زبونش رو میگرفت.
_ببخشید، حق با شماست، تکرار نمیشه.جیمین باز هم به ویولن خیره شد و چند لحظهای سکوت کرد که خود جونگکوک پرسید:
_من که شما رو بیدار نکردم؟!
جیمین اخمی کرد:
_خواب نبودم!
VOUS LISEZ
𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)
FanfictionName: Arteria Couple: Jikook Genre: Classic, Drama, Romance, Angst, Smut خلاصه: روایتِ عاشقانهای ممنوعه در بینِ رقابتِ دو خاندانِ اصیلزاده! پارک جیمین یکی از اصیلزادههای والامقام و ثروتمند اواخر دههی 80، بعد از دست دادن همسرش با چالشهای سختی ر...