خیره به بارونی که قصد بند اومدن نداشت، کامی از سیگارش گرفت و غرق صدای درحال پخش گرامافون پنجرهی اتاق رو باز کرد تا هوای تازه و بارون خوردهی دم صبح فضای خفه و گرفتهی اتاق رو بیبهره نذاره.
ترکیب صدای بارون و ملودی ملایم درحال پخش برای چند ثانیه هم که شده روح آسیب دیدهش رو التیام میداد.
کام عمیقتری از سیگارش گرفت و سرمست از خنکی بادی که داخل اتاق وزید بازدمش رو رها کرد. موزیک به اوج خودش رسیده بود. درست قسمت موردعلاقهی جیمین. کام دوبارهای گرفت و بیاهمیت به غرش بیمحابای آسمون اجازه داد ترکیب صدای بارون و خوانندهی موردعلاقهش از تلاطم بیرحم اون روزهای زندگیش کم کنه.
درحال زمزمه کردن با خواننده بود که صدای در آرامش اتاق رو شکست. سیگارش رو لب پنجره خفه کرد و تکیه زنان به پنجره بهسمت در چرخید.
_بیا داخل.
در محتاطانه باز شد.
_صبح بخیر.از کی تاحالا کنترل کردن لبخندهاش به این دشواری شده بود؟! بیاختیار در کش اومدن لبش پلک مخموری زد و نجواکنان با خودش گفت:
_امروز زود طلوع کردی خورشیدک!پسرک در رو پشت سرش و بیاهمیت نسبت به تغییر حالات عجیب مرد گفت:
_ببخشید این وقت صبح مزاحم شدم، سرپرست گفتن برگهی مرخصیم رو باید به شما برسونم تا امضا کنید.جیمین با همون لبخندی که قصد جمع شدن نداشت به پشت میزش برگشت و خیره به چشمهای پف کرده و خوابآلوش پرسید:
_کجا میخوای بری تو این بارون؟!
پسرک جلو رفت و برگه رو روی میزش گذاشت.
_جای خیلی دوری نیست.جیمین رواننویسش رو برداشت و برگه رو به جلوی خودش کشید.
_واجبه؟!
_واجب نیست اما قول دادم.بدون اینکه چشم ازش برداره پایین برگه رو امضا زد و با کنجکاوی یک تای ابروش رو بالا انداخت.
_قول؟!جونگکوک دوست نداشت خیلی مرد رو درجریان ماجرای بتیسا بذاره. اگر فکر غلطی راجعبهش میکرد چی؟! حتما دوباره مورد سرزنش قرارش میداد و میگفت اینجا جای اینجور مسائل نیست اما از طرفی بین این سردرگمی که درمورد دختر و احساسات پنهون تهیونگ داشت نه میتونست روی زیرکیهای اِما حساب باز کنه و نه راهنماییهای منطقی متیو!
_خب...بله...به یکی از همکارا...
در رواننویسش رو بست و اون رو روی برگه انداخت.
_مگه با همکارات رودرواسی داری که نمیتونی کنسلش کنی؟!جونگکوک آب دهنش رو بلعید و درحال بازی کردن با انگشتهای دستش مردد گفت:
_نه...ولی این فرق داره.لبخندی که از لحظهی ورود پسر یک لحظه هم کمرنگ نشده بود رفتهرفته داشت جمع میشد. گیج و گنگ از این دستپاچگی و حرفهای نصفه و نیمهش ابرو درهم کشید.
_چه فرقی؟!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)
FanficName: Arteria Couple: Jikook Genre: Classic, Drama, Romance, Angst, Smut خلاصه: روایتِ عاشقانهای ممنوعه در بینِ رقابتِ دو خاندانِ اصیلزاده! پارک جیمین یکی از اصیلزادههای والامقام و ثروتمند اواخر دههی 80، بعد از دست دادن همسرش با چالشهای سختی ر...