_چرا ایستادی اونجا پسر؟ بیا آقا رو تا اتاقش راهنمایی کن.
با هشدار فرانک بالاخره تونست با پلک زدنی چشم از مرد سیاه پوش مقابلش برداره. بزاق بلعید و همراه با جنبوندن سرش جلو رفت. یک ساک کوچیک دستی بیشتر همراه مرد نبود._بدید ساکتون رو من براتون تا بالا میارم.
سوهیوک قبل از خم شدن پسر ساک رو عقب کشید.
_نیازی نیست، سبکه.پسرک متحیر کمر صاف کرد و برای لحظهای در چشمهای مرموز مرد خیره شد.
_اتاق بیست و سه طبقه اول...فرانک بود که با گرفتن دسته کلید بهسمت پسر گفت و رو به مرد ادامه داد:
_اقامت خوبی داشته باشید جناب.سوهیوک لبخند کمرنگی به پسر پشت میز نثار کرد و قدم برداشت. محکم و خیره کننده.
جونگکوک اما همچنان متحیر بهروی قامت او چشم میچرخوند.
_هی پسر بگیر کلید رو دنبالش برو، حواست کجاست؟معطلی جایز نبود. باز بزاقش رو فرو داد و بالفور کلید رو از دست فرانک قاپید و پشت سر مرد راه افتاد. مرد آهسته و محکم قدم برمیداشت و جونگکوک بالاجبار سرعت قدمهاش رو پشت سر او پایین آورده بود.
_فکر میکنی این وقت شب بتونم چیزی برای خوردن پیدا کنم؟
پسرک متعجب از چیزیکه میشنید سر به چپ و راست چرخوند. فکر میکرد شاید اشتباه شنیده باشه. کی جز تهیونگ در اون هتل به زبون کرهای باهاش حرف میزد؟ هیچکس!
سوهیوک که جوابی دریافت نکرد سر به عقب چرخوند و نیم نگاهی به نگاه گرد شدهی پسر انداخت._فکر کردم متوجه بشی چی میگم، از روی چهرهت ملیتت رو حدس زدم.
پلهها رو به آرومی بالا میرفت. پس درست شنیده بود. صدای خودش بود.
_شما...کرهای...هستید؟سوهیوک یک دستش رو در جیب پالتوی بلندش فرو برد و بدون اینکه این بار سر بچرخونه جواب داد:
_فکر میکردم راحت بشه فهمید، شاید هم فقط منم که زود متوجه این موضوع میشم.آخرین پله رو هم بالا رفت. به طبقهی اول رسیده بودند.
_اوه، متاسفم که متوجه نشدم.
مکالمه همچنان به زبون کرهای بینشون ادامه داشت.
_عیبی نداره، تو پسر جوونی هستی، راه زیادی برای شناخت آدمها پیش رو داری.جونگکوک لبخند کمرنگی زد و جلوی اتاق مدنظر ایستاد.
_همینجاست.
سوهیوک نگاهی به در چوبی اتاق انداخت و باز به پسرک مقابلش چشم دوخت.
_خیلی وقته اینجا کار میکنی؟جونگکوک هم نگاهش رو پاسخ داد.
_مدت زیادی نیست.
_تو لندن کمتر کسی پیدا میشه که هموطن باشه پس برای همین از دیدن تو اینجا خوشحالم.پسرک با کنجکاوی تمام حینیکه در نگاه مرد خیره بود، پرسید:
_شما از کره اومدید؟
_چند ساعتی میشه رسیدم، رفت و آمدم به اونجا زیاده، لندن هرچقدر هم شهر مرفه و خوبی باشه اما به هر حال اونجا خونهست، تا حالا رفتی؟
BẠN ĐANG ĐỌC
𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)
FanfictionName: Arteria Couple: Jikook Genre: Classic, Drama, Romance, Angst, Smut خلاصه: روایتِ عاشقانهای ممنوعه در بینِ رقابتِ دو خاندانِ اصیلزاده! پارک جیمین یکی از اصیلزادههای والامقام و ثروتمند اواخر دههی 80، بعد از دست دادن همسرش با چالشهای سختی ر...