𝐼𝑛𝑡𝑟𝑜 2

300 58 16
                                    

«𝑵𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒘𝒊𝒕𝒉𝒐𝒖𝒕 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆»

آنچه در فصل دوم آرتریا خواهید خواند:

دست پسرک که روی شونه‌ش قرار گرفت، سر به‌سوی او چرخوند و لبخند خسته اما پر تعشقی تحویلش داد. نگاهشون در هم گره خورد. حرفی بین‌شون ردوبدل نمی‌شد. هرچه که بود، نگاه بود و رقص کلمات در نی‌نی مردمک‌هاشون.

جونگ‌کوک چشم از جام خمارآلود نگاه مرد گرفت و به قرمزی شرابی که در گیلاس بین دست‌های او می‌درخشید، داد.
_زیاده‌روی که نکردی عزیزم؟

جیمین چشم ریز کرد و چینی روی بینی‌ش انداخت.
_خودت بهتر می‌دونی من برای مست شدن نیازی به این ندارم.
می‌تونست منظور پشت حرف‌های مرد رو درک کنه. تای ابرویی از روی شیطنت بالا داد.

_پس به چی نیاز داری؟
جیمین چهره‌ی متفکری به خودش گرفت و سر به منظره‌ی روبه‌روش چرخوند. از روی اون تراسی که دید مستقیمی به ایفل داشت، حالا راحت‌تر می‌تونست حرف‌های مردم رو درمورد زیبایی شب‌های پاریس درک کنه.

سرمای سوزناک هوا با وجود مایع سرخ رنگی که دقایق قبل وارد جریان خونش کرده، کمتر از قبل حس می‌شد.
_این چیزی نیست که از من بپرسی، خودت بهتر می‌دونی.

جونگ‌کوک خیره به نیم‌رخش، دمی از ترکیب عطر تلخ او با بوی بی‌نظیر شراب فرانسوی، گرفت و جلوتر رفت. چراغ‌های روشن در سرتاسر کوچه‌ی باریک محل اقامتشون روی صورت مرد سایه می‌نداخت و زیبایی چهره‌ش رو صدها بار بیشتر برای پسرک یادآور می‌شد. همین‌که دست به دور بازوی مرد پیچید، جیمین گیلاسش رو بالا برد و جرعه‌ی دوباره‌ای از شرابش نوشید.

_برای نگاه کردن به اون برج لعنتی فرصت زیاد داری لُــــردِ من، پس تا دیوونه نشدم نگاهت‌و ازش بگیر و به من بده.
جیمین کوتاه خندید و بدون این‌که چشم از روشنایی ایفل که در تاریکی شب چشم‌نواز و بی‌حدومرز می‌درخشید، گفت:
_داری به اون برج حسودی می‌کنی؟

جونگ‌کوک با حرص و غیظ بازوش رو میون دست خود فشرد و جدی‌تر از همیشه کنار گوش مرد لب زد:
_به هرچیزی‌که باعث شه نگاهت رو جز من خیره‌ی اون کنی، حسودیم میشه. شک داشتی؟

صدای موسیقی ملایمی از فاصله‌ی نچندان دوری به گوش می‌رسید. جیمین بالاخره چشم از ایفل گرفت و به دوی گوی مشکی رنگی که حتی در جدی‌ترین حالت ممکن همچنان درخشان و بی‌بدیل‌تر از ایفل به‌نظر میومدند، نگاه خیره کرد.

_تو چی؟! شک داشتی به این‌که چشم‌های من جز تو چیزی رو نمی‌بینه؟
صدای موسیقی هرلحظه نزدیک‌تر و واضح‌تر می‌شد. جونگ‌کوک لبخند کمرنگی تحویلش داد و سر به چپ‌وراست جنبوند.
_نه، هیچوقت، صدا رو می‌شنوی؟

جیمین گوش تیز کرد. موسیقی آشنایی بود. فرانسوی‌ها به وجود همین خواننده‌های خیابونی که شب‌های پاریس رو با نواختن سازشون زیباتر می‌کردند، معروف بودند. گیلاسش رو لبه‌ی فلزی تراس قرار داد و لبخندی سوک لب آورد. حینی‌که همراه با خواننده زمزمه می‌کرد، دست به‌سوی جونگ‌کوک برد:

"_we could have lived with dance forever, but now who's gonna dance with me?"

جونگ‌کوک نگاه هیجان‌زده و پر اشتیاقی به دست مرد که به‌سمتش گرفته شده بود انداخت و آگاه به درخواستش، دست در دست او گذاشت. حالا صدای موسیقی خیلی نزدیک شده بود. هیجان و التهابی که رفته‌رفته با قرار گرفتن دست دیگه‌ی جیمین به‌روی پهلوش به‌وجودش رخنه می‌کرد، دیگه اجازه‌ی خودنمایی به سرمای استخون‌سوز شب‌های زمستونی پاریس نمی‌داد.

جیمین انگشت‌های خودش رو به‌نرمی در انگشت‌های پسرک گره زد و همون‌طور که دست چپش رو روی پهلوی او می‌فشرد، بدون هیچ تعللی مقابل نگاه متحیر او به بدنش حرکت داد.

آپ فصل دوم از جمعه‌ی هفته‌ی آینده

𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)Onde histórias criam vida. Descubra agora