14 (𝑆𝑙𝑒𝑒𝑝 𝑙𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑜𝑛𝑒)

566 132 169
                                    



شرایط جوی و آب‌هوایی نامساعد باعث شده بود، هتل امروز خلوت‌ترین روزش رو تو چند ماه گذشته سپری کنه. اخبار و روزنامه‌ها حاکی از یک طوفان و گرد باد سنگین و علاوه بر اون بارون‌های اسیدی بودند که همین موضوع می‌تونست برای به سوت و کور کشیدن همچین منطقه‌ی توریستی و پر رفت‌وآمدی کافی باشه.


کارکنان بلیکز امروز رو کاملا به استراحت گذرونده بودند.
اِما کلافه از یک روز نسبتا خسته‌کننده که با صدای اعصاب خورد کن گزارشگر اخبار داشت تکمیل می‌شد، شبکه‌ رو پر حرص عوض کرد و غر زد:
_آدم خوابش می‌گیره پای اخبار اینا می‌شینه، خب یه کلمه بگو هوا خرابه برو، چه کاریه دو ساعت داری توضیح میدی! با اون صداش!


تهیونگ با صدای دختر چشم از نوشته‌های روزنامه گرفت و در حال کش و قوس دادن به بدنش گفت:
_فکر کنم میرن بی‌حوصله‌ترین آدم کشور رو برای گزارشگری انتخاب می‌کنند!
جونگ‌کوک که از این مرخصی نطلبیده به نحو احسنت برای نوشتن تمرین‌های ریاضی‌ش استفاده کرده بود، دفترش رو بست و درحالی که به پشت تختش تکیه می‌داد گفت:
_می‌تونیم یه فیلم بذاریم ببینیم.


متیو از بالا دخالت کرد:
_همه رو دیدیم، سری پیشم که با لرد رفتم شهر اون‌قدر کاراش زیاد بود که فرصت نکردم برم برای خرید فیلم جدید.
پسرک تا خواست شونه آویزون کنه و برای پیشنهاد بعدی به فکر فرو بره، متیو ادامه داد:
_برامون بزن، ما فکر نمی‌کردیم اون‌قدر خوب بتونی ویولن بزنی!
تهیونگ با یادآوری اتفاقات مراسم خیریه هینی کشید و تندتند سر تکون داد. متیو دقیقا چیزی رو گفته بود که خودش می‌خواست بهش اشاره کنه.


_دقیقا! چرا بهمون نگفتی این‌قدر واردی؟! ما فکر می‌کردیم فقط برای تفریح می‌زنی!
پسرک خجول خندید و با لحن محفوظ به حیایی گفت:
_مرسی بچه‌ها، خودم فکر نمی‌کنم کارم خوب باشه، اگه نگفتمم به‌خاطر این بود که فکر می‌کردم خیلی علاقه‌ای به ویولن نداشته باشید، قبلا چند بار گفته بودید با موزیکای ریتمیک بیشتر ارتباط برقرار می‌کنید.
اِما خیره به صفحه‌ی سیاه و سفید تلویزیون بین مکالمه‌شون اومد:
_آره من اون‌قدر حال نمی‌کنم اما کار تو واقعا حرف نداشت، برامون بزن آرتریا...


_آخه ممکنه صدا بره بیرون کسی اذیت شه!
تهیونگ گفت:
_یه کوتاه بزن، چیزی نمیشه.
فکرش رو هم نمی‌کرد بتونه با نواختن نظر همکارهاش رو جلب کنه، این امیدوار کننده بود؟! حالا می‌تونست بیشتر از موسیقی و سازها باهاشون حرف بزنه؟! خرسند از شوق و اشتیاقی که بهش تزریق کرده بودند، دفترش رو روی تخت رها کرد و برای برداشتن ویولن به‌طرف کمد رفت. انگار قرار بود هرروز آدم‌های بیشتر و مشتاق‌تری برای شنیدن رقص آرشه به‌روی سیم‌های ویولن پیدا بشن و به این کار تشویقش کنند. قلبش مالامال از حس خوبِ ارزشمند بودن پر شد و لبخندش رو پررنگ‌تر کرد. با همون کیسی که در دست داشت به تختش برگشت. سه جفت چشم منتظر مشتاقانه حرکاتش رو زیر نظر داشتند و تا ویولن در آغوش پسر جای گرفت، لب بهم دوختند که مبادا با کوچیک‌ترین صدایی مخل هنرنمایی‌ انگشت‌های ماهرش بشن.


𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)Onde histórias criam vida. Descubra agora