30 (𝐼'𝑚 𝑖𝑛 𝑡𝑟𝑜𝑢𝑏𝑙𝑒)

420 97 200
                                    

هنوز باورش نشده بود کجا و مقابل کی نشسته. پسرک که از معشوقه‌ی مخفی‌ش حرف زد انتظار داشت با یکی از همکارهاش روبه‌رو بشه یا حتی یک دوست قدیمی...درهر صورت به هرکسی فکر می‌کرد جز صاحبِ بلیکز.

شناخت آنچنانی ازش نداشت اما نسبت به همون اطلاعات کمش هم می‌دونست که مرد تازه همسرش رو از دست داده و از خانواده‌ی شناخته شده‌‌ای متولد شده.

جیمین که سکوتش رو بیش از حد طولانی می‌دید، اخم‌آلود گلویی صاف کرد و نگاهی به ساعت مچی‌ش انداخت.
_خودم باید شروع کنم؟

ژولیت لبخند تصنعی به لب آورد. بدش نمیومد تا زمانی‌که بتونه موقعیتش رو هضم کنه و نشستن تو دفتر صاحب بلیکز براش عادی‌تر پیش بره، خود جیمین حرف بزنه.
_چرا که نه...ممنون میشم...

جیمین همچنان اخم به چهره، از روی صندلی خودش برخاست. میزش رو دور زد و درحالی‌که به صندلی مهمان روبه‌روی زن می‌رفت گفت:
_حقیقتش اینه که من خیلی به این‌جور جلسات اعتقادی ندارم و فقط به خواست جونگ‌کوکه که اینجام.

ژولیت خیره به جا گرفتنش روی صندلی یک تای ابروش رو بالا داد.
_چرا؟! فکر می‌کنید مفید نیست؟!
_نه، فکر می‌کنم آدم‌ها به خودشون بهتر از هرکسی می‌تونند کمک کنند.

زن لبخند محوی زد و پای راستش رو روی پای چپش انداخت.
_صددرصد همینه، اصلا تا وقتی فرد خودش نخواد کمک کنه کاری از مشاور برنمیاد.
_چطوری با جونگ‌کوک آشنا شدید؟! چیشد که تصمیم گرفت درمورد این ماجرا به شما چیزی بگه؟!

ماهرانه بحث رو عوض کرده بود. دست به سینه شد و با نگاه عاقل اندرسفیهانه‌ای به ژولیت نگاه می‌کرد.
_همین‌جا دیدیمش. خیلی اتفاقی دلش خواست که با من و دوست پسرم هم صحبت بشه. اون پسر تنهاییه و این‌که بخواد حرف بزنه از مشکلاتش چیز عجیبی نیست.

ابروی جیمین بی‌اختیار درهم شد.
_اون تنها نیست.
_ولی این‌طور به‌نظر میاد جناب پارک!
_تمام مشاورها عادت به قضاوت کردن پیش از موعود دارند؟

_من قضاوتتون نکردم، فقط چیزی‌که به‌نظر میومد رو به زبون آوردم. به‌هرحال اون به شما اعتماد کرده و الان جز این چیزی مهم نیست. من می‌تونم یک سوالی بپرسم؟

هرچند که به ادامه‌ی اون مکالمه تمایلی نداشت، اما از سر اجبار فقط سر تکون داد و اخم‌رو منتظر سوالش موند.

_از استفان شنیدم همسرتون رو شش ماه بیشتر نیست که از دست دادید، اول این‌که بابتش متاسفم، ولی میشه بگید چیشد که این‌قدر زود به فکر جایگزین افتادید؟! اصلا چرا همجنس‌تون؟!

پوزخندی گوشه‌ی لب مرد رو بالا آورد.
_من مثل جونگ‌کوک قرار نیست به هرکسی اعتماد کنم خانم.
_منم اجبارتون نمی‌کنم به این کار، فقط برام سوال شد، از طرفی می‌تونم این اطمینان رو بهتون بدم که قرار نیست حرف‌هایی که بین ما ردوبدل میشه جایی بازگو شه، من فقط برای کمک کردن به شما دو عزیز اینجام.

𝑨𝒓𝒕𝒆𝒓𝒊𝒂(𝑱𝒊𝒌𝒐𝒐𝒌)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora