6-𝑷𝒊𝒂𝒏𝒐

447 72 36
                                        


یک هفته بعد :

نگاه دوباره ای به صفحه گوشیش انداخت تا مطمئن بشه راه رو درست اومده. یک هفته با کنجکاوی تمام گذشته بود و جیمین تازه امروز صبح براش آدرس مورد نظر و فرستاده بود‌.
انقدر این یک هفته براش دیر گذشته بود که فکر میکرد جیمین از دیدن دوباره‌اش منصرف شده چون پسر بزرگتر بعد از اون مکالمه که شروع و پایانش دست خودش بود دیگه جواب هیچ پیام و زنگی رو نداده بود و این موضوع جونگکوک رو عصبانی و نگران کرده بود. به خودش قول داده بود وقتی جیمین رو دید زیاد بهش محل نده تا یک هفته بیخبری رو یجورایی تلافی کنه.
به خیال خودش حالا که جیمین زنگ زده بودو ازش  خواسته بود که همو ببینن و رابطه عجیبشون ادامه پیدا کنه به این معنیه که میتونن تلفنی با هم حرف بزنن و از هم خبر بگیرن اما این هفت روز به کل تو بیخبری گذشت‌...
بیخبری که جونگکوک ازش متنفر بود و شاید قبل از امروز صبح تصمیم داشت که نره به مکان جیمین اما بالاخره یجوری باید ناراحتیش رو نشون میداد ، مگه نه؟

مکانی که جیمین برای ملاقات انتخاب کرده بود یه موسسه موسیقی قدیمی بود. از اون جایی که جیمین توی ملاقات اول گفته بود که نوازنده است پس زیاد هم دور از انتظار نبود. اما اینکه اینجا هم براش درد داشته باشه هم درمان باعث میشد قلبش درد بگیره.

با تردید وارد ساختمون شد. راهروی کوتاهی داشت که به سالن بزرگتری ختم میشد. سالنی که دیوار های آبی رنگ روشن داشت با طرح های نوت موسیقی.
چند تا صندلی مشکی رنگ گوشه سالن چیده شده بودن که بچه های کوچیک همراه مادراشون اونجا نشسته بودن انگار که هنوز کلاسشون شروع نشده بود و منتظر اومدن استادشون بودن.

-میتونم کمکتون کنم؟

با شنیدن صدای کلفت و مردونه‌ای از پشت سر از جا پرید و چرخید. مردی قد بلند و هیکلی با موهای کوتاه پشت میزی که بنظر میرسید برای منشی باشه ایستاده بود.

-اوه‌...سلام...من...اومدم دیدن پارک جیمین...

مرد بزرگتر لبخندی زد و سری تکون داد.

- تو باید جونگکوک باشی درسته؟

سری تکون داد و کمی به میز نزدیک شد.

-بله خودم هستم...

-جیمین طبقه دومه توی اتاق دویست و دو...منتظرته...

به نشونه تشکر سری تکون داد و به طرف راه پله ها حرکت کرد. صدای موسیقی از هر اتاق به گوش میرسید و برای جونگکوک جالب بود که اکثرا هنرجو ها بچه های کوچیک و کم سن و سال بودن...
طبقه دوم برخلاف پایین خیلی ساکت بود طوری که فقط نوای غمگین پیانو بود که از اتاق دویست و دو به گوش میرسید.
چند ثانیه بالا پله ها ایستاد و به صدای پیانو گوش داد.
غمگین و دلهره آور بود طوری که مو به تنش سیخ شده بود و قلبش تو سینه مچاله.
بیشتر از یک دقیقه طول کشید تا به خودش بیاد و به سمت تک اتاق انتهای راهرو قدم برداره.
مسافت زیادی نبود اما مهارت نوازنده داخل اتاق قلب و مغزش رو درگیر کرده بود و قدم هاش رو کوتاه ، انگاری که میترسید با رسیدن به داخل اتاق اون نوای شیرین و غمگین رو از دست میده.
اما نمیدونست که با رسیدن به اون اتاق قلبش اولین تپش زندگیش رو جا میندازه ، اولین تپش جا افتاده‌ای که شروع احساسات ناشناخته است.اولین تپش خانمان سوز زندگیش به دست پارک جیمین غریبه جا افتاده بود!
پسری که پیرهن مشکی رنگ به تن داشت و دست هاش رو با مهارت رو کلاویه ها میرقصوند. پسری که سفیدی دست هاش از زیر پیراهن بیرون زده بودن جلوه باشکوهی ساخته بود...
و چهره زیبای او ، زیر نور افتاب که بازیگوشانه از بین پرده های حریر رو صورتش افتاده بود توی اون اتاق کوچیک جنگ بزرگی تو قلب پسرک هجده ساله به پا کرده بود طوری که حتی خوده جونگکوک هم متوجه نبود که چه مدته روی زمین کنار در نشسته و داره تو دلش سر تا پای پسر بزرگتر رو تحسین میکنه.

IKIGAIWhere stories live. Discover now