- مین یونگی هیچ وقت فرصت نشد حضوری همدیگه رو ببینیم...
به محض دور شدن تهیونگ ، صدای جیمین بلند شد. نگاهش خنثی و آروم بود.
- همینطوره...حتما خیلی اذیت شدی این مدت.
پسر کوچیکتر چیزی نگفت. کمی سرش رو کج کرد و نگاه دقیق تری به مرد بزرگتر انداخت. اون کسی بود که تمام این سال کنار جونگکوک بوده. سالم موندن پسرکش رو مدیون این مرده!
- اذیت شدن من اهمیتی نداره...اما دوست دارم بدونم که چه فکری توی سرت داری!
یونگی بدون اینکه خم به ابرو بیاره روی نیمکتی که کنار دیوار نزدیک بهش بود نشست. پا روی پا انداخت. بدون اینکه به جیمین جواب بده رو به جونگکوک کرد.
- دوست پسرت از چیزی که فکرش رو میکردم جدی تره!
- تو کسی هستی که پسر منو فرستادی میدون جنگ...اون وقت جدیتم اذیتت میکنه؟
- رفتن به جنگ انتخاب خودم بود جیمین...
- اوه واقعا؟
به پشت چرخید و برای جونگکوک ابرویی بالا انداخت. باز هم رفتارش تغییر کرده بود و برای جونگکوک کاملا واضح بود. حالت چشمهاش مثل روزی شده بود که تو محله چینیها گیر افتاده بودن!
- پس مین یونگی تو رو مجبور به انجام کاری نکرده؟
- چرا حرف اصلیت رو بهم نمیزنی پارک جیمین؟
یونگی با آرامش پرسید.
- حرف اصلی من؟ درسته ما دیگه بچه نیستیم که حرفهامونو بهم بپیچونیم...باید صادق باشم! پس بزار اینطوری حرفم رو بزنم...تمام این مدت که داشتم التماست میکردم یه راهی جلوم بزاری که بتونم از اون خراب شده بیام بیرون تو داشتی برای فرستادن جونگکوک به این جهنم
تلاش میکردی؟ تو واقعا طرف کی هستی؟
جیمین ایستاده بود و هیچ دیدی نسبت به جونگکوک نداشت اما میدونست که پسرکش داره گنگ نگاهش میکنه.
احتمالا با این حالتش زیاد آشناییت نداره اما از این به بعد قرار بود جیمین رو زیاد تو این حال ببینه پس میتونست بهش عادت کنه.
- من طرف هیچکس نیستم ، فقط میخوام که پارک دوسوک
حرومزاده رو نابود شده ببینم...این با هدف شما یکی نیست؟بنظرم همین کافیه!
- جیمین بیا بشین...
بازوش توسط جونگکوک گرفته شد اما نگاهش رو از یونگی
نگرفت و تنها نیشخندی گوشه لبش نشست.
- به جونگکوک نگفتی که چرا انقدر دوست داری پدر منو نابود شده ببینی؟
نگاه یونگی درجا گرد شد. عکسالعمل های کنترل شدهاش از بین رفتن و برای چند ثانیه به جونگکوک که با گیجی بهشون خیره بود نگاه کرد.
- موضوع چیه دقیقا؟
جونگکوک که طاقتش تموم شده بود. جیمین عجیب رفتار میکرد و یونگی هم همینطور! از اینکه تنها کسی بود که چیزی نمیدونست عصبی و کلافه بود. جیمین باید هرچه زودتر دهن باز میکرد و بهش میگفت که چه چیزی رو میدونه!
- هیونگ همین جا بشین ، و تو با من بیا اینور ببینم!
به زور جیمین رو همراه خودش به گوشهای از گالری کشوند.
نگاه جدی و منتظرش رو به پسربزرگتر دوخت.
- بازم داری یه چیزی رو پنهون میکنی ازم؟
- نه...اگه یکم دیگه صبر میکردی دیگه پنهون کاری محسوب
نمیشد.
خونسردانه جواب داد و نگاهش رو به سمت دیگهای چرخوند.
- چرا این کارو میکنی جیمین...فقط بهم بگو مشکل چیه...
بزار مراقبت باشم...
- تو گفتی که دیگه ضعیف نباشم...منم میخوام بهش عمل کنم...باید بزاری این کارو انجام بدم!
- نه اینطوری!
دست رو شونههای جیمین گذاشت و مجبورش کرد به چشمهاش خیره بشه.
- از وقتی بهت اون حرفو زدم ، عوض شدی...بهم نگاه نمیکنی...ازم دوری میکنی...نمیخواستم ناراحتت کنم ، باور کن!
نگاه جیمین نرم تر بود. پلکهاش کمی میلرزیدن ، جونگکوک
به راحتی میتونست مژههای پسر بزرگتر رو بشماره. حتی وقتی که عصبی و ناراحت بود هم زیبا بنظر میرسید.
- عزیزکم...میدونم که منظوری نداشتی...ازت ناراحت نیستم. متاسفم که نمیتونم اندازه تو به مین یونگی اعتماد داشته باشم...اون سال های زیادی منو منتظر گذاشته...
- من...نمیدونستم.
لبخند غمگینی رو لبهای جیمین شکل گرفت. دستش رو بالا آورد و رو صورت پسرکش گذاشت. چشمهای ایکیگای عزیزش هنوزم با هر تغییر احساسی رنگ عوض میکردن. هربار که غمگین میشد اون تیله ها تیره تر میشدن و هربار که خوشحال بود از شادی برق میزدن. جیمین میتونست تو این لحظه برای پسرکش بمیره!
- بهت که گفتم هنوز خیلی چیزا هست که درباره همدیگه نمیدونیم ولی برای فهمیدنش زمان کافی داریم. باید بهم اجازه بدی خودم راهش رو پیدا کتم...مین یونگی سالها قبل یه گروه جاسوسی ترتیب داد تا به هپی هوس نفوذ کنن
برام قابل حدسه که چرا این رو به تو نگفته چون...
- همشون شکست خوردن؟
سرش رو به نشونه مثبت تکون داد.
- تو از کجا فهمیدی؟
- چند روز قبل از اینکه تو رو ببینم اتفاقی از زبون یکی از نزدیکای پدرم شنیدم...به یه نفر مشکوک شده بودن و فکر میکردن که بازم جاسوس لوناست.
VOCÊ ESTÁ LENDO
IKIGAI
Fanfic𝙄𝙆𝙄𝙂𝘼𝙄 ژانر :عاشقانه/انگست/اسمات/رازآلود/اکشن زمان آپ : هر چهارشنبه ایکیگای من ، تو قرار بود دلیل من برای زندگی باشی قرار بود مکان امن من برای فرار از ترسهام باشی اما من ساده بودم. فکر میکردم عشق برای ما تا ابد کافیه. وقتی درحال التیام زخمها...
