لباس پوشیده و آماده مدتی میشد که جلوی در ایستاده بود.برای بیرون رفتن دودل بود. انگار مطمئن نبود که وقتی از اتاق بیرون بره باز هم چشمش به جونگکوک میوفته یا نه.
اما وقتی چند ضربه آروم به در خورد و بعد از اون صدای پسر رو شنید فهمید که این یه واقعیته و جئون جونگکوک درست پشت اون در منتظرشه.
نفسش رو با فشار بیرون فرستاد و بالاخره از اتاق خارج شد. اینبار که نگاهشون بهم گره خورد نفس کشیدن برای جیمین راحت تر بود. هر دو میدونستن که اوضاع بینشون هیچ وقت قرار نیست عادی یا نرمال بشه و فقط باید به چیزی که بهش مجبور بودن راضی باشن!
جونگکوک نگاه از بالا تا پایینی بهش انداخت. نگاه ساده و بیهدفی بود اما همینم برای جیمینی که تشنه اون چشمها بود دل لرزه مخصوص به خودش رو داشت.
-شنیدم از امروز هوا قراره سرد بشه...
نامحسوس به کم بودن لباس جونگکوک که فقط یک تیشرت مشکی ساده- که البته هیچ چیزی تو تن اون پسر ساده بنظر نمیرسید مخصوصا که تمام عضلههای شکمش قابل رویت بودن-اشاره کرد و گوشه لبش رو گزید.
-دنیل برای صبحانه منتظرته...
جونگکوک کلماتش رو نادیده گرفت و جمله کوتاه و خبری که لازم بود رو به زبون آورد. از استرس دستی به پلیور یقه اسکیش کشید و فقط سرش رو تکون داد. جلوتر از پسر کوچیکتر به سمت راه پلهها رفت و دوتا یکی اونها رو طی کرد. تمایلی به دیدن دنیل نداشت اما مجبور بود قبل از اینکه خونه رو ترک کنه خودی نشون بده.
وقتی وارد سالن غذا خوری شد فقط دنیل و وایولت رو پشت میز دید. محافظهای شخصی اون دو نفر هم درست پشت صندلیهاشون ایستاده بودن . صورتهاشون مثل سنگ ، سفت و سرد بود.
-صبح بخیر آیس! اوه آیان تو هم اینجایی...چه روز خوبیه , مگه نه وایولت؟
دخترک از هنگام ورودشون نگاه از آیان نگرفته بود با صدای ریزی تایید کرد و وقتی جیمین درست رو به روش قرار گرفت هم نگاهش رو پایین نیورد.
ناخودآگاه نیم نگاهی به جونگکوک انداخت.
بعید میدونست که حتی به جایی خیره شده باشه چون نگاهش به قدری بیاحساس و ناخوانا بود که به طرف مقابل فقط یک چیز رو القا میکرد و اونم این بود که انگار داری به مجسمه سنگی نگاه میکنی.-انتخاب منو وایولت رو دوست داشتی؟
-نمیتونستی بیشتر از این عوضی باشی دنیل.
-چرا؟ خوشت نیومد؟
لی نگاه متعجب و ساختگی بهش انداخت و به طرف وایولت چرخید.

ESTÁS LEYENDO
IKIGAI
Fanfic𝙄𝙆𝙄𝙂𝘼𝙄 ژانر :عاشقانه/انگست/اسمات/رازآلود/اکشن زمان آپ : هر چهارشنبه ایکیگای من ، تو قرار بود دلیل من برای زندگی باشی قرار بود مکان امن من برای فرار از ترسهام باشی اما من ساده بودم. فکر میکردم عشق برای ما تا ابد کافیه. وقتی درحال التیام زخمها...