- امروز روز خوبی برای عبادت کردنه...اینطور نیست پارک جیمین؟
سرش ناخودآگاه به سمت صدا چرخید. خودش بود!
بهش خیره شده بود و موهای قهوهای رنگش رو به بالا حالت داده بود. پسر عزیزش حتی با وجود اون زخم قدیمی زیبا بود و مثل جواهر ارزشمندی میدرخشید.
نمیدونست نگاهش چه حالتی داشت که باعث شد جونگکوک بیشتر به سمتش بچرخه و رد نگرانی داخل چشمهای تیلهایش بشینه.- چرا اینطوری نگاه میکنی؟
لبهاش رو بهم فشار داد تا جلوی به زبون آوردن حرف نامربوطی رو بگیره.
- اونطور که فکر میکردم عکسالعمل نشون ندادی ، خیلی آرومی ، خوشم نیومد!
سرش رو با اخم به سمت دیگهای چرخوند اما رئیس زاده کنارش هنوز هم تو سکوت بهش خیره بود. این سکوت رو دوست نداشت. وقتی الان زمان داشتن باهم حرف بزنن جیمین تصمیم گرفته بود که ساکت باشه؟
- اون کشیش پیر بهت چی میگفت؟
- اون یه پاپه...
زمزمه آرومش بالاخره به گوش جونگکوک رسید.
- بالاخره حرف زدی...
- داری باهام بازی میکنی؟
- بازی؟ من از بازی کردن متنفرم باید اینو خوب بدونی دیگه! من فقط به هرچیزی که بهش باور دارم عمل میکنم.
- آخه لونا؟ جایی که هیچ تضمینی برای زنده موندن نیست؟جایی که میتونه به کشتنت بده...
با استرسی که باعث شد صداش بلندتر باشه گفت و بالاخره مردمکهاش شروع به لرزیدن کردن.
- بهت شوک وارد شده داری چرت و پرت میگی ، جایی که میتونه منو بکشه؟ جیمین من اصلا زندهام؟ تمام عمرم به بدبختی گذشت ، هرکی اومد یه چاقو فرو کرد تو قلبم و رفت بعد تو فکر میکنی اصلا اهمیتی داره که من جاسوس کجام!؟
درحالی که صداش از حدی بالاتر نمیرفت تا بهشون اخطار ندن رو صورت جیمین خم شده بود و از خشم پیشونی و اطراف چشمهاش چروک افتاده بود.
[سازمان جاسوسی لونا ، سازمانی که به هیچ کشور یا اورگانی وابسته نیست و افرادش تنها برای انجام دستورات مشتریهایی که پول هنگفتی میدن وارد عمل میشن.
این سازمان هرطور که شده هدف رو از بین میبره و هیچ وقت هیچ خطایی ازش سر نمیزنه!]- من سالها تلاش کردم از هر دری که وارد شدم آخرش یه زخم به زخمهام اضافه شد اما حتی یه ضربه ساده هم نتونستم به پدرم بزنم.
ESTÁS LEYENDO
IKIGAI
Fanfic𝙄𝙆𝙄𝙂𝘼𝙄 ژانر :عاشقانه/انگست/اسمات/رازآلود/اکشن زمان آپ : هر چهارشنبه ایکیگای من ، تو قرار بود دلیل من برای زندگی باشی قرار بود مکان امن من برای فرار از ترسهام باشی اما من ساده بودم. فکر میکردم عشق برای ما تا ابد کافیه. وقتی درحال التیام زخمها...