به تابلوی رو به روش خیره بود و تمام سوزنهای قرمز رنگی که با هدف خاصی به تخته چسبیده شده بودن رو یکی پس از دیگری زیر نظر گرفت.
اسناد مختلف ، عکسها و کلماتی که با ماژیک آبی زیر هر عکس نوشته شده بود در عین بی نظمی ترتیب خاصی داشتن که فقط طراح اون تخته متوجهش میشد.
همه چیز با دقت چیده شده بود بدون اینکه حتی یک مدرک جا بیوفته. اون کاغذهای بیجون مدت طولانی شاهد نگاههای سرد و بیروح صاحبشون بودن و اگه زبون داشتن از اون نگاه یخی شکایت میکردن.مهم نبود چه زمانی از شبانه روز باشه ، خیلی دیر یا خیلی زود اون مرد همیشه به اون تخته زل میزد ، گاهی چیزی بهش اضافه میکرد و گاهی هم جای بعضی چیزا رو عوض میکرد.
-من که هیچی از این برگهها سر در نمیارم...چطوری این همه ساعت بهشون زل میزنی؟
-برای این ازشون سردر نمیاری چون خنگی!
-یاااا فکر نکن چون خودم پاشدم اومدم اینجا میتونی هرچی دلت خواست بهم بگیا...بچه پرو...
-محض اطلاعت کیم...من ازت بزرگترم ، خیلی زیاد!
مرد بزرگتر سیگار نیمه سوختهاش رو داخل جا سیگاری خاموش کرد و تکیهاش رو از میز کارش گرفت و به سمت مرد مو بلوندی که کنارش بود چرخید.
-از یک ساعت پیش هنوزم منتظرم بهم بگی چرا اومدی اینجا؟ یادمه تاکید کردم نباید هیچ رفت و آمدی داشته باشیم و از قبل باید بهم اطلاع بدی. پس باید کارت خیلی مهم بوده باشه که تمام هشدار هامو نادیده گرفتی و نیمه شب خودت رو رسوندی الونک من ، درست میگم؟
-ای بابا...من که عاشق چشم و ابروت نیستم مَرد! فقط نگران اون بچهام...چند هفتهای میشه ازش خبر ندارم و از طرفی هم هانا داره دیوونم میکنه ، مدام میگه که حس بدی داره و قراره یه اتفاقی بیوفته.
- نمیتونم بهت اطلاعات بدم تهیونگ...
مرد کوچیکتر آهی کشید و دست لای موهای بلوندش برد.از اول هم اشتباه کرده بود که به اینجا اومده بود ، میدونست اون بهش چیزی نمیگه و محکم تر از این حرفهاست.
- مین یونگی چی میشه برای یک بارم که شده این یوبس بازیاتو بزاری کنار؟ من و هانا داریم از نگرانی میمیریم...
- جونگکوک قویه کیم ، مشکلی براش پیش نمیاد.
- آه...خدایا...باز شروع کرد.
تهیونگ با بیحوصلگی گفت و دست به کمر شد.
یونگی این عادت رو میشناخت. انقدر اون مرد رو دیده بود که بتونه تک تک حرکاتش رو پیش بینی کنه.

YOU ARE READING
IKIGAI
Fanfiction𝙄𝙆𝙄𝙂𝘼𝙄 ژانر :عاشقانه/انگست/اسمات/رازآلود/اکشن زمان آپ : هر چهارشنبه ایکیگای من ، تو قرار بود دلیل من برای زندگی باشی قرار بود مکان امن من برای فرار از ترسهام باشی اما من ساده بودم. فکر میکردم عشق برای ما تا ابد کافیه. وقتی درحال التیام زخمها...