34-𝑷𝒓𝒂𝒚

350 60 116
                                    

(+18)

- منو طوری بفاک بده که پس بیوفتم.

به محض تموم شدن جمله‌اش چشم‌های جونگکوک به تاریک ترین حالت ممکن رسیدن. قبل از هرچیزی پسر کوچیکتر لب‌هاش رو به گوش جیمین رسوند و بعد از زبون زدن به نرمی گوشش که میدونست روش حساسه با لحنی که میتونست کاری کنه جیمین تو همون حالت کام بشه زمزمه کرد :

- با کمال میل هیونگی.

- همممم...

تنها صدای نامفهومی از بین لب‌های جیمین خارج شد چون پسربزرگتر طوری سست شده بود که دیگه حرف زدن براش بیمعنی بود.

جونگکوک درست طوری روی بدنش خیمه زده بود که جیمین میتونست تمام حرکاتش رو ببینه و وقتی که دوتا از انگشت‌هاشو داخل دهنش برد تا خیسشون کنه حس  کرد که عضوش بیتاب تر شد و ضربان قلبش بالا تر رفت.

- میدونی که قرار بهت یکم سخت بگیرم؟ امیدوارم باهاش مشکلی نداشته باشی هیونگ!

جونگکوک از قصد از کلمه هیونگ استفاده میکرد چون میدونست که چقدر جیمین رو تحت تاثیر قرار میده و وقتی که انگشت‌های خیسش رو به سوراخ نبض دارش رسوند و مشغول ماساژ دادن ماهیچه‌های اون قسمت شد سر جیمین به عقب پرتاب شد و لب پایینش رو به دندون گرفت تا همین اول کاری صدای ناله‌هاش بلند نشه.

- فاک...

جونگکوک به نرمی و با حوصله انگشت‌هاش رو حرکت میداد و با دست دیگه کمر جیمین رو محکم گرفته بود تا حرکت نکنه. پسربزرگتر با اینکه میل زیادی به حلقه ‌کردن دست‌هاش دور گردن جونگکوک داشت اما سعی کرد خیلی هم خودش رو بیتاب نشون نده و با گره کردن انگشت‌هاش به دور میله های فلزی تاج تخت جلوی خودش رو بگیره.

- اینجا خیلی منتظر من بوده...باید ببینیش که چطوری داره تلاش میکنه منو تو خودش ببلعه!

- لعنت...جونگکوک...این..اینطوری...حرف نزن...

جیمین درحالی که صداش لرزش واضحی داشت گفت. نیشخند جونگکوک عمیق تر شد و با نوک انگشت فاکش فشار بیشتری به سوراخ جیمین وارد کرد.

- چرا سعی نمیکنی ضعف بدنت و مقابلم اعتراف کنی آیس؟من که خیلی خوب دارم میبینم که چقدر انتظار این لحظه رو میکشیدی.

جیمین سعی میکرد درست نفس بکشه اما همونطور که جونگکوک گفت بدنش صداقت بیشتری داشت و زبونش همچنان سعی میکرد که غرورش رو حفظ کنه.

- نه...من..آه...تقصیر من نیست...کوک...تمومش کن...

حتی نمیتونست جمله‌هاش رو کامل و درست به زبون بیاره و عرق سردی روی تنش نشسته بود.

IKIGAIDonde viven las historias. Descúbrelo ahora