18-𝑴𝒚 𝒘𝒂𝒓

346 68 61
                                    

- مطمئنی مشکلی نیست؟

- البته که نه...مادر وقتی فهمید اینجایی خیلی خوشحال شد...

هردو شب گذشته رو به آرومی در آغوش هم خوابیده بودن و جونگکوک این بار صبحش رو با نوازش های جیمین شروع کرده بود. رویایی بود همه چیز طوری که پسر کوچیکتر چند ثانیه بیشتر نیاز داشت تا فرق بین خیال و واقعیت رو بفهمه. اما دیدن صورت زیبای جیمین وقتی که موهای لختش پریشون روی صورتش نشسته بودن و بخاطر
کمبود جا کاملا بهش چسبیده بود باعث شده بود از همون ابتدای صبح لبخند عضو جدانشدنی صورتش باشه.

- صبح بخیر پسرا...

صدای مادرش باعث شد به خودش بیاد و تازه متوجه شد که جیمین جلوتر از خودش پایین پله ها ایستاده و مشغول خوش و بش کردن با مادرشه. سه پله باقی مونده رو با سرعت پایین اومد و کنار جیمین ایستاد. بورام با پیشبندی که همیشه موقع غذا درست کردن دور کمرش میبست وسط راهرو ایستاده بود و با دیدن جونگکوک ناخودآگاه نفس عمیقی کشید و حالت صورتش کمی جدی تر شد.
جونگکوک میدونست که تا چند ثانیه دیگه قراره مادرش درباره روز گذشته با جیمین حرف بزنه و کمی بیشتر سرزنشش کنه.

- جیمین شی‌...شازده پسرم برات تعریف کرد که از پسر مدیر مین شکایت نکرده؟

-مااامااان...

- ساکت باش فرزندم...

جیمین شگفت زده به جونگکوک نیم نگاهی انداخت. شب گذشته به قدری بهم ریخته بود که حتی فراموش کرده بود از پسرک درباره شکایتش بپرسه.

- شکایت نکردی؟

- آه...بیخیال اون فقط یه بچه بدبخته که احتیاج به کمک داره ، اگه بیوفته زندان همچی بدتر میشه...

- فکر میکنی با بخشیدنش همچی درست میشه؟ اگه دوباره اومد سراغت چی؟ اگه به یه نفر دیگه آسیب زد چی...

جیمین تقریبا با صدای بلندی سرزنشش میکرد و واضح بود که مادرش هم از این مسئله راضیه و فقط در سکوت مشغول تایید کردنش بود.
پسرک هجده ساله میدونست که به این راحتی ها قرار نیست از این تصمیم غیر منتظره قسر در بره پس قبل از شروع نفس عمیقی کشید و از بین مادرش و جیمین گذشت
و وارد آشپزخانه شد. پشت میز چهارنفره نشست و نیم نگاهی به صبحانه چیده شده انداخت.

- خیلی خب...مامان، جیمین لطفا خوب به من گوش بدین.
من نگرانی هردوتون رو خوب درک میکنم. اما اونی که آسیب دید من بودم و من دیگه به سن قانونی رسیدم پس خودم تصمیم میگیرم که سوبین چطوری تنبیه بشه! برای اون الان هیچی سخت تر این نیست که بخواد بدنش رو از شر اون موادای آشغالی پاک کنه...اون الان تو بیمارستان بستریه و وقتی حالش خوب بشه میفهمه که چقدر در اشتباه بوده!

- آخرش با این امیدی که نسبت به همه داری یه روزی بد ضربه میخوری شازده پسر!

بورام برای بار آخر هشدار داد و به سمت گاز رفت تا سوپی که درست کرده بود رو سر میز بیاره. درست تو همون زمان جیمین هم کنار پسر کوچیکتر روی صندلی نشست و بدون حرف بهش خیره شد. عجیب بود اما جونگکوک خیلی خوب
اون نگاه رو میفهمید و حدس کلماتی که پشت لب‌های جیمین حبس شده بودن اصلا سخت نبود.

IKIGAIOnde histórias criam vida. Descubra agora