7-𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒎𝒊𝒏𝒆

321 69 47
                                    


جیمین چهار تا همبرگر سایز بزرگ سفارش داده بود ، سه تا برای خودش و یکی برای جونگکوک!
عصبی بود و تند تند پاهاشو تکون میداد و جونگکوک با خودش فکر کرد که اون پسر احتمالا از اون مدل ادماست که وقتی گشنه میشن به هیچ عنوان نباید سر به سرش گذاشت و اگه هرچه زودتر به غذا نرسه ممکنه فاجعه بزرگی رخ بده!
تمام مسیر که با اتوبوس طی شده بود جیمین حتی یک کلمه هم حرف نزده بود و با گفتن اینکه 'جئون جونگکوک سعی کن بهش به چشم یه چالش نگاه کنی و تا وقتی که بریسم به رستوران از دهن خوشگلت کمتر استفاده کن تا هیونگ دست به قتل نزنه!'
و جونگکوک که هم به حرف جیمین گوش کرده بود و تا این لحظه حتی یک کلمه هم حرف نزده بود!

-هیونگ...

-هنوزم هیچی نگو...

لب هاشو آویزون کرد و با بیحوصلگی به اطراف خیره شد.
یه گروه دختر که بنظر میرسید دبیرستانی باشن چند تا میز اون ور تر نشسته بودن و حسابی تو کف دو تا پسری بودن که در سکوت منتظر غذا بودن.

-عصبانی هستی؟

-گشنمه‌...

جیمین خیلی رک جواب داد و ناخودآگاه چشم غره‌ای به جونگکوک رفت‌.
چند ثانیه تو سکوت گذشت که صدای کلافه جیمین دوباره بلند شد.

-این دخترا چرا انقدر زل زدن به ما؟ باید برم ادبشون کنم...

خواست از جاش بلند بشه و به سمت میز دخترا بره که جونگکوک پیش دستی کرد و دست سالم جیمین رو گرفت و به سمت خودش کشید.
جیمین تعادلش رو به آسونی از دست داد و تقریبا تو بغل جونگکوک رها شد. بخشی از پا و باسنش روی هوا بود و بخش دیگه روی دسته صندلی و پای جونگکوک...
صحنه رمانتیکی برای اطرافیان ساخته بودن اما این فقط جیمین‌ِ گرسنه رو عصبی تر کرد.

-ولم کن توله...بزار برم بهشون یاد بدم زل زدن به دیگران کار زشتیه!

لبخند محوی رو لب های پسر کوچیکتر نشست. دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و اجازه داد راحت تر بشینه.

-هیونگی نباید بچه ها رو دعوا کنه...ممکنه به روحیه‌اشون آسیب بزنی!

جیمین ابرویی بالا انداخت ، نیم نگاهی به دست پسر که دورش پیچیده شده بود انداخت و بعد مسیر نگاهش رو به اطراف داد. نظر چند نفر بهشون جلب شده بود و طرز نگاهشون زیاد خوش‌آیند نبود اما انگار برای پسر کوچیکتر هیچ اهمیتی نداشت که بقیه بهشون زل زدن.

-تو اینطور فکر میکنی بچه؟

جونگکوک با تکون دادن سرش تائید کرد و اجازه داد جیمین
به راحتی از بین دستش سر بخوره و روی صندلی خودش بشینه.
اون غذای کوفتی قرار نبود بیاد؟

جیمین با اوقاتی تلخ روی صندلی نشست و انگشت های دستش رو بهم گره زد‌.

-من فقط مسئول حفظ روحیه یه نفرم ، اونم تویی توله!

IKIGAIOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz