جیمین چهار تا همبرگر سایز بزرگ سفارش داده بود ، سه تا برای خودش و یکی برای جونگکوک!
عصبی بود و تند تند پاهاشو تکون میداد و جونگکوک با خودش فکر کرد که اون پسر احتمالا از اون مدل ادماست که وقتی گشنه میشن به هیچ عنوان نباید سر به سرش گذاشت و اگه هرچه زودتر به غذا نرسه ممکنه فاجعه بزرگی رخ بده!
تمام مسیر که با اتوبوس طی شده بود جیمین حتی یک کلمه هم حرف نزده بود و با گفتن اینکه 'جئون جونگکوک سعی کن بهش به چشم یه چالش نگاه کنی و تا وقتی که بریسم به رستوران از دهن خوشگلت کمتر استفاده کن تا هیونگ دست به قتل نزنه!'
و جونگکوک که هم به حرف جیمین گوش کرده بود و تا این لحظه حتی یک کلمه هم حرف نزده بود!-هیونگ...
-هنوزم هیچی نگو...
لب هاشو آویزون کرد و با بیحوصلگی به اطراف خیره شد.
یه گروه دختر که بنظر میرسید دبیرستانی باشن چند تا میز اون ور تر نشسته بودن و حسابی تو کف دو تا پسری بودن که در سکوت منتظر غذا بودن.-عصبانی هستی؟
-گشنمه...
جیمین خیلی رک جواب داد و ناخودآگاه چشم غرهای به جونگکوک رفت.
چند ثانیه تو سکوت گذشت که صدای کلافه جیمین دوباره بلند شد.-این دخترا چرا انقدر زل زدن به ما؟ باید برم ادبشون کنم...
خواست از جاش بلند بشه و به سمت میز دخترا بره که جونگکوک پیش دستی کرد و دست سالم جیمین رو گرفت و به سمت خودش کشید.
جیمین تعادلش رو به آسونی از دست داد و تقریبا تو بغل جونگکوک رها شد. بخشی از پا و باسنش روی هوا بود و بخش دیگه روی دسته صندلی و پای جونگکوک...
صحنه رمانتیکی برای اطرافیان ساخته بودن اما این فقط جیمینِ گرسنه رو عصبی تر کرد.-ولم کن توله...بزار برم بهشون یاد بدم زل زدن به دیگران کار زشتیه!
لبخند محوی رو لب های پسر کوچیکتر نشست. دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و اجازه داد راحت تر بشینه.
-هیونگی نباید بچه ها رو دعوا کنه...ممکنه به روحیهاشون آسیب بزنی!
جیمین ابرویی بالا انداخت ، نیم نگاهی به دست پسر که دورش پیچیده شده بود انداخت و بعد مسیر نگاهش رو به اطراف داد. نظر چند نفر بهشون جلب شده بود و طرز نگاهشون زیاد خوشآیند نبود اما انگار برای پسر کوچیکتر هیچ اهمیتی نداشت که بقیه بهشون زل زدن.
-تو اینطور فکر میکنی بچه؟
جونگکوک با تکون دادن سرش تائید کرد و اجازه داد جیمین
به راحتی از بین دستش سر بخوره و روی صندلی خودش بشینه.
اون غذای کوفتی قرار نبود بیاد؟جیمین با اوقاتی تلخ روی صندلی نشست و انگشت های دستش رو بهم گره زد.
-من فقط مسئول حفظ روحیه یه نفرم ، اونم تویی توله!
CZYTASZ
IKIGAI
Fanfiction𝙄𝙆𝙄𝙂𝘼𝙄 ژانر :عاشقانه/انگست/اسمات/رازآلود/اکشن زمان آپ : هر چهارشنبه ایکیگای من ، تو قرار بود دلیل من برای زندگی باشی قرار بود مکان امن من برای فرار از ترسهام باشی اما من ساده بودم. فکر میکردم عشق برای ما تا ابد کافیه. وقتی درحال التیام زخمها...