طبق خواسته جونگکوک از بادیگاردها جیمین بدون هیچ گونه رو به رویی با پاپاراتزی ها و خبرنگار ها از فرودگاه پاریس خارج شد و حالا با ماشینی که از قبل براشون تدارک دیده بودن تو مسیر خونه بودن.
هردو تنها و خسته بودن. بودنشون کنار هم غروب خورشید رو عجیب تر کرده بود درحالی که تو فرانسه بودن و یک ساعت قبل تا وقتی که نفسشون ببره همدیگه رو بوسیده بودن.
راننده فرانسوی بود و جیمین مطمئن بود که متوجه حرفهاشون نمیشه.
- تو ازشون خواستی منو از جلوی خبرنگارها رد نکنن؟دو سوک همیشه بهشون میگه طوری منو ببرن خونه که کل فرانسه از بودنم خبردار بشن.
- نمیخواستم کسی تعقیبمون کنه...از اونجایی که گفتی اینجا خبری از بادیگارد نیست.
- ممنون...
قدردان هرکاری که مرد کوچیکتر میکرد بود. چه اون کار بهش زخم میزد چه زخمهاشو نوازش میکرد.
- چطوری انجامش میدی؟
جونگکوک پرسید و بهش خیره شد.
- چی رو؟
- آیس بودن و پارک جیمین بودن رو...آیس رو چطوری پنهان میکنی؟
کمی مکث کرد و لبهاش به سمت پایین خم شد. سوال عجیب اما منطقی بود. ولی ممکن بود توضیحش کمی سخت باشه.
- خب...اون پیرمرد کارشو خیلی خوب بلده...بیشتر از بیست و سه سال ازم هیولایی که بود رو پنهان کرد. پس فکر کنم پنهان کردن من و کارایی که براش میکنم کار زیاد سختی نباشه براش.
لبخند کوچیک زد و کمی بدنش رو به سمت جونگکوک چرخوند. میتونست کنجکاوی واضحی رو تو چشمهای جونگکوک ببینه. پسرکش وقتی بهش جواب های کامل و دلخواه رو میداد به سادگی نرم میشد و میشد رضایت رو از چشمهاش دید.ممکن بود کسی از این خصلتش خبر نداشته باشه و این رو فقط جیمین میتونست بفهمه.
- پدرم یکی از مهرههای سیاسته...هرجا بره یه سیاستی ازش حمایت میکنه...زمین زدنش کار هرکسی نیست حتی پلیس!
- واقعا فکر میکنی پلیس نمیتونه پدرت رو زمین بزنه؟
جونگکوک درحالی این سوال رو پرسید که نیشخند کوچیکی گوشه لبهاش بود.
بنظر میومد زیاد باهاش موافق نبود و طور دیگهای فکر میکرد.
- خب...اگه میتونست که تا الان یکاری میکرد.
- شایدم فقط هنوز کسی پیدا نشده باشه که تخم از بین بردن پدرت رو داشته باشه!
YOU ARE READING
IKIGAI
Fanfiction𝙄𝙆𝙄𝙂𝘼𝙄 ژانر :عاشقانه/انگست/اسمات/رازآلود/اکشن زمان آپ : هر چهارشنبه ایکیگای من ، تو قرار بود دلیل من برای زندگی باشی قرار بود مکان امن من برای فرار از ترسهام باشی اما من ساده بودم. فکر میکردم عشق برای ما تا ابد کافیه. وقتی درحال التیام زخمها...
