32-𝑯𝒚𝒆𝒐𝒏𝒈

400 74 97
                                        

طبق خواسته جونگکوک از بادیگاردها جیمین بدون هیچ گونه رو به رویی با پاپاراتزی ها و خبرنگار ها از فرودگاه پاریس خارج شد و حالا با ماشینی که از قبل براشون تدارک دیده بودن تو مسیر خونه بودن.

هردو تنها و خسته بودن. بودنشون کنار هم غروب خورشید رو عجیب تر کرده بود درحالی که تو فرانسه بودن و یک ساعت قبل تا وقتی که نفسشون ببره همدیگه رو بوسیده بودن.

راننده فرانسوی بود و جیمین مطمئن بود که متوجه حرف‌هاشون نمیشه.

- تو ازشون خواستی منو از جلوی خبرنگارها رد نکنن؟دو سوک همیشه بهشون میگه طوری منو ببرن خونه که کل فرانسه از بودنم خبردار بشن.

- نمیخواستم کسی تعقیبمون کنه...از اونجایی که گفتی اینجا خبری از بادیگارد نیست.

- ممنون...

قدردان هرکاری که مرد کوچیکتر میکرد بود. چه اون کار بهش زخم میزد چه زخم‌هاشو نوازش میکرد.

- چطوری انجامش میدی؟

جونگکوک پرسید و بهش خیره شد.

- چی رو؟

- آیس بودن و پارک جیمین بودن رو...آیس رو چطوری پنهان میکنی؟

کمی مکث کرد و لب‌هاش به سمت پایین خم شد. سوال عجیب اما منطقی بود. ولی ممکن بود توضیحش کمی سخت باشه.

- خب...اون پیرمرد کارشو خیلی خوب بلده...بیشتر از بیست و سه سال ازم هیولایی که بود رو پنهان کرد. پس فکر کنم پنهان کردن من و کارایی که براش میکنم کار زیاد سختی نباشه براش.

لبخند کوچیک زد و کمی بدنش رو به سمت جونگکوک چرخوند. میتونست کنجکاوی واضحی رو تو چشم‌های جونگکوک ببینه. پسرکش وقتی بهش جواب های کامل و دلخواه رو میداد به سادگی نرم میشد و میشد رضایت رو از چشم‌هاش دید.ممکن بود کسی از این خصلتش خبر نداشته باشه و این رو فقط جیمین میتونست بفهمه.

- پدرم یکی از مهره‌های سیاسته...هرجا بره یه سیاستی ازش حمایت میکنه...زمین زدنش کار هرکسی نیست حتی پلیس!

- واقعا فکر میکنی پلیس نمیتونه پدرت رو زمین بزنه؟

جونگکوک درحالی این سوال رو پرسید که نیشخند کوچیکی گوشه لب‌هاش بود.
بنظر میومد زیاد باهاش موافق نبود و طور دیگه‌ای فکر میکرد.

- خب...اگه میتونست که تا الان یکاری میکرد.

- شایدم فقط هنوز کسی پیدا نشده باشه که تخم از بین بردن پدرت رو داشته باشه!

IKIGAIМесто, где живут истории. Откройте их для себя