مرد قرمز !💙

2.1K 297 18
                                    


بلوبری خطوط درهمی رو کنار هم می‌گذاشت و با صورت کج شده به تابلو بهم ریخته اش نگاه میکرد

واو کارت بهتر شده!"
مطمئنا تهیونگ اون صدا رو میشناخت پس لبخند شیرینی نشون داد و سعی کرد بعدا برادر کوچکترش رو بخاطر سر زده وارد شدن به اتاقش سرزنش کنه

قبلا بهتر کنایه میزدی!"
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و به خطوط بی سرانجام تابلو نگاهی انداخت

هی من واقعا دوستشون دارم انقدر ظالم نباش"
جیمین اعتراضش رو نشون داد و روی تخت آبی رنگ پسرک نشست

هی بچه من بزرگت کردم ، کتک میخوای؟"
تهیونگ با خنده گفت و سیب نسبتا درشتی از سبد روی میز برداشت سر راهش یه پس گردنی محکم به برادرش زد و جلوی پنجره قدی اش ایستاد

هیونگ!"
جیمین دوباره اعتراض کرد و خودش رو روی تخت پرتاب کرد چشمی توی حدقه چرخوند و بی حرکت به تنها امگای خاندانشون نگاه کرد

هیونگ به جفت حقیقی اعتقاد داری؟"
به آرومی شروع به کشیدن اجسام عجیبی توسط دست هاش کرد و منتظر جواب بلوبری شد
هرچند آبی زیادی توی فکر فرو رفته بود و توجهی به جیمین نداشت
پس آلفای کوچک بالشتی به سمتش پرتاب کرد و تخس گفت:
من اینجا دارم حرف میزنم!"

یه بچه اینجا ناراحته! خب بگو ببینم باز چی فکرت رو مشغول کرده؟"
بلوبری ابرویی بالا انداخت و روی طاق کنار پنجره نشست

شنیدم یکی از پسرای خاندان مین جفت حقیقی اش رو پیدا کرده و..."
دو دستش رو بهم فشرد و آروم زمزمه کرد

به حق رویاهای ندید جیمینم خجالت بلد بود؟
تهیونگ فقط گوشه لبش رو بالا داد و سرگرم شده گفت:
و؟ منتظرم"

و بنظرت منم میتونم جفت حقیقیم رو یه روزی پیدا کنم؟"
خیلی خب وقت پنهان شدن بین بالشت های تخت برادرش بود

خب به عنوان یه پسر اضافی تا حالا بهش فکر نکردم ولی هی ما میتونیم به گرگ تبدیل بشیم پس کدوم کوفتی گفته جفت حقیقی پیدا کردن کار سختیه؟"
آبی بیخیال زمزمه کرد ، گازی از سیب سبزش زد و در حینی که میجوید ادامه داد:
جیمی تو فقط شونزده سالته فعلا توی دنیای خودت بمون"
هرچند دنیا برای برادر کوچکترش بهتر پیش می‌رفت
جبمین تبدیل به وارث خاندان کیم می‌شد و خب اون شاید میتونست بالاخره از این کشور کوفتی بره.

کدوم احمقی گفته تو اضافی هستی؟ و بلوبری کی گفتی من بچه ام؟"
آلفای کوچک حتی هنوز رایحه خاصی هم نداشت ولی تهیونگ متوجه بوی دود ضعیفش می‌شد

کدوم احمقی؟ شاید مامانت و بابامون "
تهیونگ تک خنده تمسخرآمیزی نشون داد و به ماشین پدرش که از عمارت خارج می‌شد نگاهی انداخت

اوه اوضاع درهم شد!"
جیمین بی اهمیت زمزمه کرد و آروم به سمت سبد میوه های تازه برادرش قدمی برداشت

blueberry omega 💙 (kookv)Where stories live. Discover now