_ چطوری پیش رفت؟ فاجعه؟
سوکجین با کنجکاوی بالأخره سکوت ایجاد شدهی درون اتاق رو شکست و پروندهی درون درستش رو، روی میز انداخت._ آقای کیم اینجا محیط کاریه.
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و به دیوارهای شیشهای که همهچیز رو بهخوبی نشون میدادند، نگاهی انداخت.پس جین خیلی آروم کنترل روی میز رو برداشت و با زدن دکمهی سادهای پردهها رو فعال کرد و باعث کشیدن آهِ جونگکوک شد.
تفاوت شخصیتی جین با اون زیادی مشخص بود._ کنجکاوم بدونم چرا اولین بار بهت نزدیک شدم؟
آلفای دودی بدون هیچ هیجانی از روی خستگی زمزمه کرد و پروندهی روبهروش رو بدون هیچ دلیلی باز کرد._ بذار اینطوری بگیم که تو نزدیک نشدی من کنجکاو بودم و تو زیادی ساکت بودی.
جین بهطور خلاصهوار حرفهاش رو زد و این دفعه ادامه داد:
_ خب؟_ فعلاً هیچی.
_ هیچی؟ چرا یکم این هیچی رو توضیح نمیدی؟
سوکجین با حرص دستی به موهاش کشید و سعی کرد تا میل به کشتن دوستش رو نادیده بگیره._ واقعاً هیچ خبری نشد، فقط آبی یکم قاطی کرد و تقریباً بهم حمله کرد ولی جز اون هیچ اتفاق دیگهای نیوفتاد.
جونگکوک این دفعه دکمهی سر آستینش رو مورد هدف قرار داد و با لحنی که هیچوقت ازش دیده نمیشد ادامه داد:
_ امکان داره نرمتر بشه؟_ هی جئون جونگکوک از من مشاوره میخوای؟
جین با لحن شیطنتآمیزی زمزمه کرد و به چهرهی بدون حالتِ آلفای دودی که حالا هالهای از خجالت گرفته بود، نگاهی انداخت._ کی از تو کمک خواست؟
جونگکوک با چشمهای ریز شده زمزمه کرد و باعجله تبلتش رو برداشت._ حالا که اینقدر اصرار میکنی بهت راهحل میدم!
جین با خنده گفت و درحالیکه دوباره پروندههای مربوط به پروژه شخصیش رو، روی پاش جا میداد، ادامه داد:
_ شاید توی روابط عاشقانه خیلی حرفهای نباشم ولی حداقل، قدم اول رو میدونم.آلفای دودی هنوز هم تظاهر به کارکردن میکرد. در آخر نتونست جلوی خودش رو بگیره و با صدای نسبتاً بلند گفت:
_ بهتره خیلی خوب توضیح بدی.سوکجین نیمچه لبخندی زد و با بالا آوردن دستش گفت:
_ ساده است، آدمبودن.گفتن این حرف باعث شد تا جونگکوک فقط چشمی توی حدقه بچرخونه.
انگار این رو نمیدونست.
مشکل اون که فقط برگردوندن آبی نبود.
جونگکوک فقط میخواست آدم بهتری براش باشه و جین مسلماً نمیتونست بهش کمکی کنه._ میتونی از مهربونبودن شروع کنی.
جین گوشهی لبی بالا داد و سری به نشونه تأیید تکون داد.
YOU ARE READING
blueberry omega 💙 (kookv)
Fanfictionکیم تهیونگ تقریباً از موقعی که بهیاد میآورد، همهچیز رو از دست داده بود. خانوادهای براش وجود نداشت و جفت حقیقیاش هم اون رو رد کرده بود. پس چه دلیلی برای زندگی جز پسر و مغازهی میوه فروشی کوچکش داشت؟ چی میشه، اگه جئون جونگکوک بخواد دوباره برای...