_ بیدار شو آبی...
صدای آهسته مرد به گوش رسید و قبلاز اینکه بلو بتونه به بدن دردمندش دستور حرکت بده، زبون مرد رو، روی نیپلهاش احساس کرد و اخمی محوی روی صورتش شکل گرفت.با ادامه پیداکردن این کار دودی و البته دستکشیدن به نقاط حساس بدنش ناخودآگاه آهی کشید و چشمهای خستهاش رو به اجبار باز کرد.
_ دوباره؟... جونگو فکر کنم از دیشب تا حالا چهار بار انجامش دادیم.
تهیونگ در مورد این مسئله شوخی نداشت، دیشب اون دو نفر واقعاً هورنی شده بودن و بدون فکر کارهای شرمآور زیادی انجام داده بودن!با لمس دوباره باسنش آه نسبتاً بلندی کشید و این آلفای دودی بود که آروم زبونش رو به سوراخش میکشید و با ولع اسلیک بلوبری پسر رو میل میکرد.
_ آبی بیا بار پنجم رو هم انجام بدیم...
جونگکوک مسخشده بالزهای مرد رو مالید و زبونش رو شیطون به کلاهک عضو نسبتاً برجسته آبی کشید._ لعنت بهت جونگو، یککم بخواب مگه نمیخوای بری سرکار؟
تهیونگ با غرغر چنگی به درون موهاش کشید و خوابآلود بالشت رو بهسمت دودی پرتاب کرد._ آره؛ ولی دلیل نمیشه که آبی رو نخوام.
جونگکوک حلقهی دستهاش رو محکمتر و آروم بلوی خوابیده رو بلند کرد و بوسهی نرمی به گردن داغش زد.سرش رو برای بوسههای نرمش جلو برد و این تهیونگ بود که سریع خودش رو عقب میکشید و میگفت:
_ هی، هنوز مسواک نزدم دهنم بو میده._ برام مهم نیست.
جونگکوک تخستر زمزمه کرد و دوباره سرش رو برای بوسیدن جلو برد؛ هرچند با هولداده شدنش توسط تهیونگ و فرار آبی بهسمت دستشویی پوکر فیس روی تخت با دیک برآمده رها شد.چند دقیقه بعد تهیونگ احساس راحتی بیشتری میکرد، البته بهجز دردی که توی باسنش احساس میکرد!
جونگو همزمان بهش ملحق شده بود و با غرغر مسواک زده بود، هرچند نمیتونست قیافه عبوس مرد رو نادیده بگیره و با لبخند محوی بوسهی خیسی روی لبهای مرد کاشت و به ساعت نگاهی انداخت.
عقربهها شیش صبح رو نشون میدادن؛ بنابراین تا بیدارشدن مینی یک ساعتی باقی مونده بود.دستش رو دور گردن دودی حلقه کرد و به نوبت بدون اینکه اجازه بده جونگو همراهیاش کنه لبهای بالایی و پایینیاش رو به دندون گرفت.
با خوشمزگی تموم زبونش رو وارد دهن دودی کرد و سعی کرد تمام کارهای مرد رو بهخوبی تقلید کنه.
البته با ثانیهای مکث محکم به پشت برگردونده شد و این جونگکوک بود که با کشیدن نفس عمیقی دستهاش رو درون شلوار آبی فرو میبرد و آروم هر قسمتی که زیر دستش میاومد رو ماساژ میداد._ ببینم آبی تاحالا بهت گفتم چقدر خوشگلی؟
جونگو بامزه زمزمه کرد و ایندفعه با بالاآوردن دستهاش نیپلهای برجسته پسر رو لمس کرد.
ESTÁS LEYENDO
blueberry omega 💙 (kookv)
Fanficکیم تهیونگ تقریباً از موقعی که بهیاد میآورد، همهچیز رو از دست داده بود. خانوادهای براش وجود نداشت و جفت حقیقیاش هم اون رو رد کرده بود. پس چه دلیلی برای زندگی جز پسر و مغازهی میوه فروشی کوچکش داشت؟ چی میشه، اگه جئون جونگکوک بخواد دوباره برای...