کشف احساسات💙

2.1K 333 136
                                    


جونگ کوک هیچ ایده ای در مورد ظاهر آشفته بلوبری نداشت و فقط حیرت زده به چشم های خشمگین پسرک خیره شده بود.
حرف های آبی مُبهم بنظر می‌رسیدند ولی جونگ کوک متوجه اینکه متهم به کاری که در موردش خبری نداره شده بود.
ثانیه ای بعدبا شنیدن کلمه پسرمون و بیهوش شدن بلوبری درون آغوشش به خودش اومد و ناخودآگاه سر آبی رو روی سینه اش فشار داد.
جونگ کوک دلش برای اون رایحه لطیف و غمگین تنگ شده بود.

همچنان مبهوت شده به گوشه ای نگاه انداخت و با هضم کردن حرف های بلوبری اخم غلیظی روی صورتش پدید اومد.
مین هیون؟
مین هیون کجا بود؟
و با متوجه شدن نگاه های خیره دوباره صورتش رو به حالت طبیعی تغییر داد و با فریاد های مخصوص به خودش گفت:
اگه تا سه ثانیه دیگه اینجا باشید دنبال یه شغل جدید برای خودتون باشید!"
و مطمئنا طی اون مدت کل سالن بزرگ خلوت شده بود ...

به قیافه جمع شده آبی نگاهی انداخت و با گرفتن از کمرش پسرک رو بلند کرد.
فعلا باید به آبی رسیدگی میکرد و با قیافه ناخوانایی به صورت رنگ پریده اش نگاهی انداخت.
مسلما تمام این اتفاقات تقصیر اون بود و با گذاشتن تهیونگ توی ماشین آهی از سر ناتوانی کشید.
آبی زیادی درد کشیده بود و جونگ کوک...
فقط احساس میکرد که از خودش متنفره ، در مورد اون زمان هم ...
جونگ کوک واقعا از گذشته اش بیشتر متنفر بود اگه فقط...
با بیاد آوردن اون زن دوباره آهی کشید و سعی کرد با بیشترین سرعت ممکن به سمت خونه اش حرکت کنه...

اگه جونگ کوک فقط کمی درست تر رفتار میکرد تمام این اتفاقات پیش نمی اومدند نه؟
و ذهنش به سمت هشت سال پیش حرکت کرد...

......

جونگ کوک هنوزم با خودش کنار نیومده بود ، در واقع متوجه نمیشد که چرا داره سعی میکنه یه نفر رو انقدر از خودش دور کنه و یا اینکه چرا بلوبری انقدر براش تلاش میکنه...
تمام یک ماه گذشته تصمیم گرفته بود که به آبی سر نزنه و سعی کنه با خود احمقش کنار بیاد!

ایندفعه سوار موتورش شده بود و در حالی که باد از درون موهاش می‌گذشت به این فکر میکرد که اون واقعا بلوبری رو دوست داره!
هرچند نمی‌دونست باید چطوری باهاش برخورد کنه یا حتی چطوری باید تمام کارهایی که کرده رو جبران کنه...
اون واقعا گند زده بود و هیچ ایده ای در مورد روابط عاشقانه نداشت...
با بیاد آوردن دختر پارک احمق اخمی درهم کشید و سرعت موتور رو بیشتر کرد.
چطوری به خودش جرات داده بود که نزدیکش بشه؟
اون احمق باید میدونست که جونگ کوک متاهله و هرچقدرم که با جفت آبیش مشکل داشته باشه بازم بهش تعهد داره و مطمئنا جونگ کوک به هیچ عنوان قرار نبود ثانیه ای به کسی بجز آبی فکر کنه!

بلوبری اولین تجربه عاشقانه جونگ کوک محسوب میشد و با شیطنت گوشه لبی بالا داد هرچند با فکر کردن به حرف های اون زن دوباره اخم هاش درهم شدند و سرعت موتور رو دوباره بیشتر کرد...
شاید جونگ کوک ایندفعه لیاقت دوست داشته شدن رو داشته باشه؟

blueberry omega 💙 (kookv)Where stories live. Discover now