دودی موردعلاقه💙

1.2K 295 118
                                    


_ امکان نداره!
تهیونگ با صدای کنترل‌شده‌ای زمزمه کرد و مینی رو مالکانه پشت خودش پنهان کرد.
شاید توی راه‌رفتن به مشکل خورده باشه؛ ولی این دلیل نمی‌شد که آلفای دودی اون‌ها رو به خونه‌ی خودش دعوت کنه و با دیکتاتوری تمام به تهیونگ بگه که باید ازش مراقبت بشه و اون می‌تونه هم‌‌زمان از آبی و مینی مراقبت کنه.

_ لجبازی نکن دیگه تهیونگم...
جونگ‌کوک خیلی راحت شونه‌های مرد رو اسیر کرد و به‌طرف مبل‌هایی که حالا راحت چیده شده بودند و فریاد می‌زد که مرد نتونسته محیط رو تحمل کنه و توی همون چند روز کل خونه رو تغییر داده.

_ نمی‌خوام! موافق نیستم، مینی می‌تونی به هیونگی کمک کنی و براش یه لیوان آب بیاری؟
تهیونگ با لبخند ملیحی نسبت به مینی عزیزش زمزمه کرد و این مینی بود که با چشم‌های درشتی که از پدر دودی‌اش به ارث برده بود، نگاه متعجبی به پاپاش می‌انداخت و سریعاً به‌سمت آشپز‌خونه قدم‌های بلندی برداشت.

_ هی جئون چرا این‌قدر بهم اصرار می‌کنی؟
تهیونگ خودش رو به‌سمت جلو کشید و با آروم‌ترین لحن ممکن زمزمه کرد.

_ احساس می‌کنم دیگه زیادی مراعاتت رو کردم آبی...
جونگ‌کوک با بی‌خیالی و جدیت زمزمه کرد و بدون ثانیه‌ای مکث‌ آبی رو بلند و به‌سمت اتاق خودش حرکت کرد.

_ داری چیکار می‌کنی؟...
تهیونگ متعجب و تا حدودی غرغرو زمزمه کرد و بعد درحالی‌که آروم روی تخت گذاشته می‌شد چشم‌غره واضحی به مرد رفت.

_ من با مینی می‌رم خرید و تو باید استراحت کنی، می‌تونی تا موقعی که ما نیستم خودت رو آماده و به دو ثانیه‌ای که بهم قول دادی، فکر کنی.
جونگ‌کوک با سرگرمی زمزمه کرد و با گذاشتن بوسه‌ی نرمی به پیشونی مرد موردعلاقه‌اش به‌سمت آشپز‌خونه‌ای حرکت کرد که مینی با بیچارگی سعی می‌کرد، جثه کوچکش رو به دستگیره یخچال برسونه.

هرچند تهیونگ خجالت‌زده به اون موقعیت عجیب بینشون فکر می‌کرد و تنها دلیل اینکه اون بوسه نیوفتاده بود، تماس بی‌موقع دوست جونگ‌کوک بود...

جونگ‌کوک حالا خودش رو درون موقعیت جدیدی پیدا می‌کرد!
مین‌هیون کنارش نشسته بود و آلفای دودی سعی می‌کرد، مکالمه‌ی جالبی پیدا کنه تا اون دو نفر بتونن باهم حرف بزنن؛ ولی نکته همین موضوع بود، جونگ‌کوک هیچ‌چیزی از بچه‌ها نمی‌دونست، اون حتی نمی‌دونست مینی به چه‌چیزی علاقه داره...

_ پاپات چه خوراکی‌ای رو بیشتر دوست داره؟
جونگ‌کوک سرش رو کج کرد و بالأخره جلوی فروشگاه بزرگی ایستاد و ماشین رو به‌سمت پارکینگ هدایت کرد.

_ پاپا عاشق میوه‌های شیرین و پر آبه، همیشه سعی می‌کنه از خطرات خوراکی‌های مضر بگه؛ ولی خودش عاشق چیپس و نوشیدنی‌های پر قنده... آم دیگه... اوه پاپا عاشق گوشته!
مین‌هیون با چشم‌های برق‌زده نسبت به علایق پاپاش اظهار نظر کرد و با شیرینی تمام چشم‌هاش هلالی کامل شدن.

blueberry omega 💙 (kookv)Where stories live. Discover now