هشت سال بعد:پسر بچه در حالی که به پالت های رنگی نامرتب روی زمین نگاه میکرد آهی کشید و با حوصله شروع به تمیز کردن رنگ های پخش شده روی زمین کرد.
بابا میشه کمتر حرصم بدی!"
مین هیون با غرغر گفت و به بابای بلوبریش که سخت در حال درست کردن صبحونه بود نگاهی انداخت.کمتر غرغر کن توله "
بلوبری با سرخوشی مفرطی گفت و چند ثانیه بعد بشقاب های بیکن و تخم مرغ رو روی میز گذاشت.مین هیون فقط دوباره آهی کشید و با بی میلی پشت میز نشست ایندفعه کروات بامزه اش رو مرتب کرد و با لب های غنچه شده منتظر بوسه نرم آبی موند.
تهیونگ با نشستن پشت میز کوچک دو نفره اشون بوسه نرمی به موهای مشکی رنگ پسرک زد و گفت:
مینی واقعا لازم نیست انقدر به آداب توجه کنی تو فقط هفت سالته"بابا این میتونه یه توهین باشه! من دیگه هفت سالمه و خب یکم سخته..."
قسمت آخر جمله اش رو آروم گفت و به چهره زیبای آبی نگاه خیره ای انداخت.
زیباترین فردی که مین هیون در تمام عمرش دیده بود باباش بود و همین هم باعث شده بود که مین هیون بخاطر داشتن بلوبری انقدر مغرور باشه!برای کی مهمه؟ تو فقط مین مین کوچولوی منی"
بلوبری با لبخند نرم شده گفت و با شیطنت قسمتی از خامه ی روی میز رو به بینی پسرک مالید هرچند وقتی با قیافه پوکر پسر بچه مواجه شد با خنده های تکه تکه ای ادامه داد:
چیه مین مین؟"گاهی اوقات مین هیون نسبت به سنش زیادی جدی بنظر میرسید و تهیونگ کاملا میتونست متوجه شباهت پسر بچه به بابای دیگه اش بشه.
آبی از همین الانم مطمئن بود که مینی عزیزش یه آلفای غالبه.ثانیه ای بعد مین هیون در حالی که چشم هاش رو میبست و سعی در کنترل خنده اش داشت گفت:
بامزه بود "
و در حالی که قسمتی از خامه روی بینی اش رو به بینی باباش میمالید بوسه نرمه به لپش زد و به سمت دستمال کاغذی روی میز حرکت کرد.بابا امروز ممکنه کلاس تقویتی ریاضی داشته باشم پس ممکنه دیرتر بیام"
با لحن مخصوص به خودش گفت و کیفش رو از روی میز برداشت همین الانش هم راننده سرویس دنبالش اومده بود!دلم برات خیلی تنگ میشه مین مین ، مراقب خودت باش ، توی کیفت غذا گذاشتم باشه؟ سعی کن با بقیه بچه ها مهربون تر رفتار کنی و در آخر..."
قبل از اینکه جمله آخرش تموم بشه مین هیون توی بغلش پرید و با ادامه دادن جمله بلوبری گفت:
من فقط پسر بابامم!"آبی با آزاد کردن رایحه لطیف بلوبری لبخند لطیفی نشون داد و گفت:
درسته توله غرغرو"من اصلا غرغر نمیکنم ولی فکر کنم واقعا دیرم شده!"
مین هیون با اعتراض گفت و با پرت کردن آخرین بوسه پرتابیش به سمت خروجی حرکت کرد.
VOUS LISEZ
blueberry omega 💙 (kookv)
Fanfictionکیم تهیونگ تقریباً از موقعی که بهیاد میآورد، همهچیز رو از دست داده بود. خانوادهای براش وجود نداشت و جفت حقیقیاش هم اون رو رد کرده بود. پس چه دلیلی برای زندگی جز پسر و مغازهی میوه فروشی کوچکش داشت؟ چی میشه، اگه جئون جونگکوک بخواد دوباره برای...