جونگکوک خشمگین قدمهای بلندی برداشت و با عقبزدن جمعیت خودش رو به امگایی رسوند که روی زمین خاکی افتاده.
بدون توجه به افرادی که دارن نگاهشون میکنن اول سراغ آبی رفت و نگران احوالش رو چک کرد._ حالت خوبه؟ زخمی شدی؟ درد داری؟
تندتند پرسید و نگران کمک کرد تا آبی دوباره روی صندلی بشینه و سعی کرد، برخلاف چیزی که گرگش میخواد، حواسش رو به بلو بده._ فکر کنم خوبم...
تهیونگ با اخم زمزمه کرد و نگاهش رو به پای گچگرفتهاش انداخت.
آلفای دودی بطری آبی، از توی نایلون خریدها برداشت و وقتی مطمئن شد که آبی حالش بهتره و فقط زمین خورده آروم بدون اینکه شلوغ کنه، گفت:
_ کار کی بود آبی؟ فقط بهم بگو.اولويت جونگکوک رسیدگی به حال آبی بود و بعد میتونست از روی فرصت حساب کسی که جرأت کرده و آبی موردعلاقهاش رو کتکزده بود، برسه.
_ ببخشید آقا، این تقصیر من بود... ما فقط داشتیم باهم صحبت میکردیم و به این توجه نکردیم که باعث اذیت بقیه میشیم.
در واقع آبی بهخاطر پای آسیبدیدهاش نتونسته بود، خودش رو از شلوغی جمعیت خارج کنه و نتیجهاش افتادن روی زمین شده بود.فک جونگکوک از شدت عصبانیت قفل شده بود و لحظهای با لمس دستش از جانب آبی که سر تکون میداد و آروم میگفت:
_ چیزی نیست جونگو...
آرومتر شد، آلفای دودی با شنیدن اين جمله فقط سعی کرد تا کنترل گرگش رو بهدست بگیره.
دیگه نمیخواست باعث اذیت آبی بشه و از طرفی توی مدرسه مینی هم مشکل درست کنه._ از من معذرتخواهی نکن، همین الان بهخاطر این اتفاق از همسرم عذرخواهی کن.
جونگکوک خشک زمزمه کرد و به نشون جدیبودن سری تکون داد._ من خیلی متأسفم آقا.
مرد ترسیده زمزمه کرد و خیلی زود از جلوی چشمهای تاریک آلفا فرار کرد._ اون ترسید...
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و درحالیکه همه دوباره سر جای خودشون مینشستن، خطاب به دودی بیان کرد._ باید هم میترسید.
جدی حرفش رو گفت و ناگهان با دیدن کف دست آبی که کمی خونی شده بود، دستهاش مشت شدن._ اون زخمیات کرده...
_ نه واقعاً فقط یه اتفاق بود؛ حالا جئون جونگکوک بهتره روی مینی تمرکز کنی.
تهیونگ نیمنگاهی به زخم کوچک روی دستش انداخت و بدون توجه، درحالیکه دستمال کاغذی تمیزی از توی جیبش در میآورد، سر مرد رو بهطرف زمین بازی چرخوند.همونطور که فکر میکرد، تیم مینی بازی تشریفاتی اول رو برده و بهخاطر همین هم تهیونگ تصمیم گرفته بود تا جشن کوچکی برای بُرد پسرکش بگیره و ناخودآگاه این مکالمه رو با جونگکوک هم در میون گذاشته بود و حالا آلفای دودی با لبخند محوی به پر حرفیهای مینی و تهیونگ گوش میداد.
KAMU SEDANG MEMBACA
blueberry omega 💙 (kookv)
Fiksi Penggemarکیم تهیونگ تقریباً از موقعی که بهیاد میآورد، همهچیز رو از دست داده بود. خانوادهای براش وجود نداشت و جفت حقیقیاش هم اون رو رد کرده بود. پس چه دلیلی برای زندگی جز پسر و مغازهی میوه فروشی کوچکش داشت؟ چی میشه، اگه جئون جونگکوک بخواد دوباره برای...