دو دقیقه بوس‌بوسی نکن!💙

1.2K 301 129
                                    

جونگ‌کوک خشمگین قدم‌های بلندی برداشت و با عقب‌زدن جمعیت خودش رو به امگایی رسوند که روی زمین خاکی افتاده.
بدون توجه به افرادی که دارن نگاه‌شون می‌کنن اول سراغ آبی رفت و نگران احوالش رو چک کرد‌.

_ حالت خوبه؟ زخمی شدی؟ درد داری؟
تندتند پرسید و نگران کمک کرد تا آبی دوباره روی صندلی بشینه و سعی کرد، برخلاف چیزی که گرگش می‌خواد، حواسش رو به بلو بده.

_ فکر کنم‌ خوبم...
تهیونگ با اخم زمزمه کرد و نگاهش رو به پای گچ‌گرفته‌اش انداخت.
آلفای دودی بطری آبی، از توی نایلون خریدها برداشت و وقتی مطمئن شد که آبی حالش بهتره و فقط زمین خورده آروم بدون اینکه شلوغ کنه، گفت:
_ کار کی بود آبی؟ فقط بهم بگو.

اولويت جونگ‌کوک رسیدگی به حال آبی بود و بعد می‌تونست از روی فرصت حساب کسی که جرأت کرده و آبی موردعلاقه‌اش رو کتک‌زده بود، برسه.

_ ببخشید آقا، این تقصیر من بود... ما فقط داشتیم باهم صحبت می‌کردیم و به این توجه نکردیم که باعث اذیت بقیه می‌شیم.
در واقع آبی به‌خاطر پای آسیب‌دیده‌اش نتونسته بود، خودش رو از شلوغی جمعیت خارج کنه و نتیجه‌اش افتادن روی زمین شده بود.

فک جونگ‌کوک از شدت عصبانیت قفل شده بود و لحظه‌ای با لمس دستش از جانب آبی که سر تکون می‌داد و آروم می‌گفت:
_ چیزی نیست جونگو...
آروم‌تر شد، آلفای دودی با شنیدن اين جمله فقط سعی کرد تا کنترل گرگش رو به‌دست بگیره.
دیگه نمی‌خواست باعث اذیت آبی بشه و از طرفی توی مدرسه مینی هم مشکل درست کنه.

_ از من معذرت‌خواهی نکن، همین الان به‌خاطر این اتفاق از همسرم عذرخواهی کن.
جونگ‌کوک خشک زمزمه کرد و به نشون جدی‌بودن سری تکون داد.

_ من خیلی متأسفم آقا.
مرد ترسیده زمزمه کرد و خیلی زود از جلوی چشم‌های تاریک آلفا فرار کرد.

_ اون ترسید...
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و درحالی‌که همه دوباره سر جای خودشون می‌نشستن، خطاب به دودی بیان کرد.

_ باید هم می‌ترسید.
جدی حرفش رو گفت و ناگهان با دیدن کف دست آبی که کمی خونی شده بود، دست‌هاش مشت شدن.

_ اون زخمی‌ات کرده...

_ نه واقعاً فقط یه اتفاق بود؛ حالا جئون جونگ‌کوک بهتره روی مینی تمرکز کنی.
تهیونگ نیم‌نگاهی به زخم کوچک روی دستش انداخت و بدون توجه، درحالی‌که دستمال کاغذی تمیزی از توی جیبش در می‌آورد، سر مرد رو به‌طرف زمین بازی چرخوند.

همون‌طور که فکر می‌کرد، تیم مینی بازی تشریفاتی اول رو برده و به‌خاطر همین هم تهیونگ تصمیم گرفته بود تا جشن کوچکی برای بُرد پسرکش بگیره و ناخودآگاه این مکالمه رو با جونگ‌کوک هم در میون گذاشته بود و حالا آلفای دودی با لبخند محوی به پر حرفی‌های مینی و تهیونگ گوش می‌داد.

blueberry omega 💙 (kookv)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang