_ جونگو صبر کن... داری گازم میگیری، پسر کوچولو!
تهیونگ با غرغر سر مرد که بازیگوشی به شکمش حمله کرده بود، رو عقب زد و تخس چشمهای سرکشش رو، روی مرد نگه داشت._ آبی فقط یکم صبر داشته باش...
آلفای دودی با چشمهای تغییررنگ یافته بهسرعت شلوار پسر رو پایین کشید و با بالا آوردن پاهای پسر بوسههای نرمی به کنارههای پای پسر زد._ هی مگه من بهت اجازه دادم؟
آبی تخستر زمزمه کرد و دستهاش رو توی موهای مرد فرو برد و چنگ محکمی به موهای ابریشمی دودی زد._ پس بهم اجازه نمیدی؟
دودی لوس سرش رو کج کرد و لپهاش رو به رونهای نرم آبی مالید، انگار منتظر اجازه بود، هرچند تهیونگ میدونست که جونگو الان فقط داره مراعات میکنه و عضو بادکردهاش چیز خوبی نشون نمیده؛ بنابراین فقط آب دهانش رو بلند قورت داد و شرمزده به بدن لختش نگاهی انداخت.
چرا فقط اون لخت بود؟_ پس لخت شو...
تهیونگ خجالتزده سرش رو به طرف دیگهای چرخوند و درحالیکه سعی میکرد، ادامه جملهاش رو بگه لبش رو گزید، گفت:
_ همهاش رو دربیار..._ آم...
جونگو کمی عقب کشید و با لبخند محوی زمزمه کرد:
_ ولی آبی من خیلی بدن قشنگی ندارم...
اون مثل همیشه اعتمادبهنفس کافی نداشت..._ چی میگی جونگو؟ فقط یه نگاه به بدن من بنداز... کلی زخم روی بدنم وجود داره.
تهیونگ که کمی عصبانی شده بود، ناامید به شونهاش که هنوز هم ردهای بخیه روش دیده میشدن، خیره موند._ باشه، سوییت...
جونگو فقط با غم کمر آبی رو به طرف خودش کشید و بوسههای ریزی روی قسمتهای زخمیاش کاشت.
اون مقصر تکتک زخمهای آبی بود...وقتی جونگکوک پیراهنش رو در آورد بالأخره تهیونگ تونست ردهای قدیمی زخمهاش رو ببینه.
چرا قبلاً متوجهاشون نشده بود؟
و این آبی بود که آروم دستش رو، روی ردهای سوختگی میکشید و بغضکرده دستهاش رو دور گردن جونگکوک حلقه میکرد.
حالا جوابش رو گرفته بود... چون اون قبلاً هیچوقت بدن جونگو رو درست ندیده بود..._ آبی فقط بغلم کن و بیخیال همهچیز شو... الان دیگه نیاز نیست، نگران باشی...
آلفای دودی ناگهان بلو رو بهسمت خودش کشید و با متصلکردن پیشونی خودش به پیشونی مرد موردعلاقهاش کمی عقب رفت.
این دفعه نرم پاهاش آبی رو، روی شونهاش انداخت و با بوسیدن کنارههای داخلی رونش، گفت:
_ دوست داری، هیونگ؟_ آه... جونگو تو که بزرگتری...
تهیونگ دوباره چنگی به درون ابریشمهای موردعلاقهاش کشید و سعی کرد پاهای بیچارهاش رو آزاد کنه.
بههرحال عضو برآمدهاش کاملاً مشخص بود و دودی نمیذاشت همینطوری رها بشه._ ولی من پسر کوچولوی آبیم، نه؟
جونگکوک برخلاف لحن معصومانهاش سینههای تخت آبی رو به دندون کشید و مکشهای تحریککنندهای ایجاد کرد.
ESTÁS LEYENDO
blueberry omega 💙 (kookv)
Fanficکیم تهیونگ تقریباً از موقعی که بهیاد میآورد، همهچیز رو از دست داده بود. خانوادهای براش وجود نداشت و جفت حقیقیاش هم اون رو رد کرده بود. پس چه دلیلی برای زندگی جز پسر و مغازهی میوه فروشی کوچکش داشت؟ چی میشه، اگه جئون جونگکوک بخواد دوباره برای...