چهره سرد💙

1.8K 336 102
                                    

بلوبری فقط نگاهی به ساختمون بلند رو به رو اش انداخت و ثانیه ای بعد مصمم واردش شد باید هرجور که شده مغازه کوچکش رو نجات میداد و مهم نبود که از چه طریقی قراره انجامش بده!

با هر قدم میتونست اضطراب رو درون تک تک سلول های بدنش احساس کنه و حتی میتونست متوجه کارکنانی که با تعجب بهش خیره شدند بشه و این بیشتر باعث گیج شدنش میشد‌‌‌...
با تعلل به سمت پیشخوان رفت و با نگاه به دختر جوان رو به رو اش گفت:
میتونم مسئول اینجا رو ببینم؟"

آه مدیر بخش الان اینجا نیستند‌ ‌، وقت قبلی داشتید؟"
صدای نازک دختر شنیده شد و لبخند لطیفی به قیافه هراسون تهیونگ زد.

منظورم مدیر بخش نیست ، در واقع میخوام رئیس کل رو ببینم"
بلوبری آروم زمزمه کرد و خودش رو بیشتر درون پلیور سفید رنگش غرق کرد.

اوه خب وقت قبلی داشتید؟"
دختر ایندفعه با قیافه تقریبا جمع شده ای گفت و نگاهی به سر تا پای بلوبری انداخت.
ظاهرش به این شرکت نمی خورد و دوباره نگاهی به لباس های گشاد و البته رنگارنگش انداخت.

نه ، نه نداشتم ولی واقعا نیاز دارم تا ایشون رو ببینم!"
تهیونگ با بیچارگی بیان کرد و دستش رو آروم روی میز رو به رو اش کوبید.

شما باید آروم باشید آقا مگه نه مجبورم به حراست زنگ بزنم و قطعا بدون وقت قبلی نمی‌تونید با رئیس دیدار داشته باشید!"
با همون لبخند لطیف روی مخش زمزمه کرد و بدون توجه اضافه ای به سمت دیگه قدم های بلندی برداشت.

حالا تهیونگ بدون هیچ ایده ای وسط سالن بزرگ رها شده بود و به اطرافش نگاه های مُبهمی مینداخت...
هیچ شانسی براش وجود نداشت نه؟
نه نه اون به هیچ عنوان شکست رو قبول نمی‌کرد!
نمیتونست اجازه بده تا مغازه مورد علاقه خودش و مینی از دست بره!

آقای جئون بهتر نیست تا دوباره به این پرونده نگاه کنید؟"
صدای مضطرب مردی درون سالن پیچید و تهیونگ بالاخره بعدش تونست اون صدا رو دوباره بشنوه...

وقتی گفتم نه منظورم اینه که هیچوقت دیگه دلم نمیخوام این پیشنهاد رو بشنوم"
جونگ کوک با چشم های یخی همیشگیش گفت و با چرخوندن چشمی در حدقه با نگاه آشنایی رو به رو شد...

اون تهیونگ بود؟
ناگهان از حرکت ایستاد و دست های قدرتمندی که همیشه با غرور درون جیب های شلوارش قرار داشتند رها شدند و چشم های بی روحش برق پر بُهتی به خودشون گرفتند.

نمی‌دونست این نگاه خیره چند دقیقه طول کشیده فقط متوجه این می‌شد که بلوبری ترسیده و برق تازه اشک درون چشم هاش شکل گرفته...
جونگ کوک واقعا انقدر براش ترسناک بود؟

ثانیه ای بعد بلوبری فقط با عجله به سمت خروجی دَوید و جوری ناپدید شد که انگار از اول هم وجود نداشته.

blueberry omega 💙 (kookv)Where stories live. Discover now