23:"زنده برمیگردم"🖤🥀

819 80 286
                                    


از همین‌ اول بابت تاخیرعذرمیخوام‌ ازهمتون🙂

*********************

از اینهمه ظلم از طرف هم‌ خونش و کسی که اسم‌ پدرشو به یدک‌ میکشید قلبش داشت منفجر میشد.

با اتمام حرف تهیونگ لبخند ملایم و‌ غمگینی گوشه لبش نشست و نرم لب زد:
_وی...تا کی میخوایی بخاطر حفاظت از من جونتو به خطر بندازی ؟

اما تهیونگ کلافه با سوق دادنِ نگاهش بسمت دیگه برای فرار از جواب دادن به سوالش بسمت جاشین و افرادش حرکت کرد:
_تا وقتی که مطمئن بشم تو قتل خواهرم نقشی نداری .
که قسم میخورم اگه داشته باشی خودم با دستام‌ میکشمت.

زیر لب با صدای ناواضحی جوریکه جز خودش کسی نشنوه لب زد و با چند گام بزرگ خودشو به جاشین رسوند ؛ سرسخت جلوش ایستاد ، سرشو بالا گرفت و با شجاعت تمام به چشماش خیره شد :
_من پدرتو کشتم.

بدون‌ مقدمه با صدای بلند و رسایی بحرف اومد .

فاصله قدی کم و همینطور از لحاظ سنی داشتن ولی تهیونگ‌ خام ‌و‌ پخته ‌تر‌ از‌ جاشین بنظر میرسید.

به چهره ی نترس و‌ شجاعانه فرد روبه روش زل زد و یک تای ابروشو با تمسخر بالا انداخت و بحرف اومد:
_شجاعتت قابل تحسینه؛ ولی راه اشتباهیو برای مردن انتخاب کردی !

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSENơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ