25:"زیادی سرکشم برات"🖤🥀

820 69 350
                                    


با غرش دیگر آسمان بارون با شدت بیشتری روی تن های خیس و لرزونشون کوبید .

انگار که زمان براشون متوقف شده باشه جوری ضربان قلب نامنظمشون داخل سینشون ‌میتپید و میلرزید که هر آن حس میکردند قراره از کار بیفته.

جونگکوک روی لباش ، انگار که آهن گداخته ریخته باشن میسوخت . بعد اینکه از شوک‌ دراومد دستای لرزونش بالا اومد و با گذاشتن دو‌ طرف صورت تهیونگ ، بدون اهمیت به سوزش روی لبش بیشتر از قبل یاقوتای اناری رنگ نرمشُ رو لبای زبر و مردونش فشار داد.

یکی از دستای تهیونگ پشت کمرش قرار‌ گرفت و‌ با سفت کردن دور کمر باریکش ، آتیشی به جسم خستش افتاد که به این راحتیا خاموش ‌نمیشد .

دوست داشت انقدر عمیق به خودش فشارش بده که پسر زخمی و‌ اسیب دیده رو به روشو داخل روح و‌جسمش حل کنه.

در حالیکه حتی نفس کشیدنم فراموش کرده ‌بودن جوری زیر بارون چسبیده به لبای هم‌ میلرزیدن انگار که اگه جدا بشن دنیاشون‌ همونجا به پایان میرسید .

تهیونگ یکی دیگه از دستاشو بالا اورد و با حلقه کرد دور گردن جونگکوک لباشو روی لبش به حرکت دراورد .

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEWhere stories live. Discover now