9:"نیپل عسلی"🖤🥀

937 68 69
                                    

نیشخندِ گوشه لبش عمیقتر شد:
_میبینم که شجاع شدی جونگکوک!
بی اهمیت به تیکه ای که ویرا داشت بهش مینداخت کلتشو دوباره پشت کمرش جاساز کرد و سفت تهیونگو چسبید تا از اون شکنجه گاه کوفتی دورش کنه.

همینکه از اون زیرزمین نمور و سرد زدن بیرون یونگی سر
رسید :
_سروصدا شنیدم،اتفاقی افتاده؟؟؟

_اره متاسفانه ویرا باز زده به سرش ......
_یونگی ؛جیمی هم داخله حواست بهش باشه!
با تأمل به زبون اورد که یونگی سری تکون داد.

_یونگی ؛جیمی هم داخله حواست بهش باشه!با تأمل به زبون اورد که یونگی سری تکون داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



ویرای خوشگلمون🫠

                 ~~~~~~~~~~~~~~~~~

با اخمایی درهم کمکش کرد رو تخت دراز بکشه و درحالی که زیرلب داشت خودشو سرزنش میکرد بسمت سرویس بهداشتی رفت تا وسایل مورد نیاز‌و برای ضدعفونی زخمش بیاره.

با وسایلای داخل دستش از سرویس بهداشتی زد بیرون که با دیدن اینکه تهیونگ داره از جاش بلند میشه عصبانی رو کرد بهش:
_چیکار میکنی وی !؟ دراز بکش بزار زخماتو ضدعفونی کنم !
_چیز مهمی نیس فقط چندتا خراشِ کوچیکه .
_ولی بازم لازمه که ضد عفونی بشه!

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEWhere stories live. Discover now